اولین سفر خوشگل مامان *هفته سوم و چهارم*
سلام خانومم ديگه ازين هفته سعي كردم رو پاي خودم وايسم و بابایی که ميره سركار خودم تنهايي نفس جونو ترو خشك كنم. ولي اين هفته ديگه مامان بزرگ طاقت نياورد و گفت دلش ميخواد با هم بريم خوی و ازمون مواظبت کنه بهم برسه تا خوب خوب بشم و منم چون اینجا تنها می موندم و خاله ها دایی جون دلشون میخواست بیایند و ببیننت نتونستند بیایند منم يه جورايي بدم نميومد قبول كردم و قرار شد بريم نمیدونستم خوش سفری یا بدسفر برای همین تصمیم گرفتم اولین سفرتو یه جایی برم که روز راه بیفتیم و هم اینکه خونواده مو ببینم آخه دلم بدجوری براشون تنگ شده بنابراین تصمیم گرفتم اولین سفرتو با مامان بزرگ بریم. دوشنبه ظهر 18 شهریور بابایی برامون بلیط گرفت نه بل...
نویسنده :
آلیس
23:09