نفسنفس، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

هستی من.نفس

هفته دوم

1392/6/11 22:43
نویسنده : آلیس
162 بازدید
اشتراک گذاری

سلام شیرین مامان

 

شنبه 9 شهریور با بابایی برا آزمایش غربالگریت رفتیم مرکز بهداشت خیلی خلوت بود و بدون نوبت رفتیم داخل اتاق دکتر و دکتر کمی راجع به آزمایشت اطلاعاتی در اختیارمون دادند و بعد آزمایشتو انجام دادند خیلی آروم خوابیده بودی و وقتی هم که از کف پات آزمایش انجام دادند اصلا گریه نکردی دکتر هم خوشش اومده بود و گفت خدا حفظشون کنه آخه آروم بودی و اذیتشون نکردی الهی من قربونت برم طلای مامان که اینقدر خانومی شما و گفتند اگه موردی باشه تماس میگیرند وگرنه تماسی نمیگیرند و فقط دعا دعا میکردم مشکلی نداشته باشی و از اونجا هم  رفتیم برات پرونده تشکیل بدیم. کارای تشکیل پرونده رو انجام دادیم و بعد از مدتی انتظار با بابایی داخل اتاق دکتر رفتیم و کاراتو انجام دادند و پرونده تو کامل کردند و بعد وزنتو قدتو دور سرتو اندازه گرفتند و ما هم هر سوالی داشتیم ازشون پرسیدیم و ایشون هم خوب راهنمایی مون کردند دستشون درد نکنه خیلی چیزای جدید یاد گرفتیم.

 

 

 

 

 

امروز ظهر دوشنبه 11 شهریور 92 با کمک مامان بزرگ مامان بابایی بردیمت حموم برعکس خیلی از بچه ها شما عاشق آب هستی و اصلا گریه نکردی و جالب اینکه تو حموم خوابیدی و باعث شدی مامان بزرگ فکر کنه نفست بند اومده ولی تکونت که دادت متوجه شدیم خانوم از آب خوششون اومده خواب تشریف داشتی 

حموم ده روزگی خانومم عافیت باشه گلم خیلی خسته شدی آخه دفعه اولت بود می رفتی حموم!!!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


راستی مامانی از قبل منم یه دفتر یادداشت برات درست کرده بودم تا هر کسی برا دیدنت میاد یه یادگاری کوچیکی برا نفس جون بنویسند دست همه درد نکنه برا دیدنمون اومده بودند بعدشم همه زحمت زحمت کشیده اند و هدایایی به من و نفس جون دادن که ازشون عکس انداختم برات هم اینجا میذارم و اینم عکسش

من فدای اون خنده ی قشنگت بشم. امروز که داشتم لباس تنت میکردم و قربون صدقه ات میرفتم پاداش زحماتی رو که مامانی تا حالا برات کشیده رو بهم دادی و بهم خندیدی این زیباترین خنده ای بود که توی این دنیا کسی میتونست بهم بده. فدای اون لبای عسلیت

برات آرزو دارم همیشه لبات خندون باشه... دوستت دارم عسلم نفسم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)