نفسنفس، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

هستی من.نفس

سيزده بدر 1394

سلام قند عسل مامان سلام خانوم خانوما   خوبي قشنگم برا نازنینم بگم که  سيزده بدر امسال برنامه خاصی نداشتیم چون مامانی باردار بود و نمیخواستیم بیرون از خونه بریم اما مامان بزرگ اصرار کرد که بريم باغ يکي از آشناها يعني همين امروز صبح جور شد والا از قبل برنامه نذاشته بوديم وقتی هم دیدیم مامان بزرگ حال نداره شرایط روحی اش بهم ریخته قبول کردیم    و تو خود شهريار باغش جور شد و بابايي صبح با بچه ها هماهنگ کرد خودش غذارو آماده کرد برا نهار لوبيا پلو  هم گذاشت وسايلارو جمع و جور کرد يعني همه کارارو خودش کرد دستش درد نکنه الهي قربونش برم من  خدا کنه بتونم زحماتشو جبران کنم از اينجا به بابايي بگويم باباجون خسته نب...
13 فروردين 1394

خاطرات عيد امسال

سلام جيگر    ماماني خوبي  خانومم امروز ديگه همه مهمونا رسيدند و خونه حسابي شلوغ شده و شما با بچه ها بازي ميکني   اما حالت خيلي خوب نيست الهي ماماني بميره اين روزارو نبينه   شب بعد از شام آقايون برا استراحت رفتند باغ و خانوما همه خونه موندند گفتند خن ديدند و کلي به همه خوش گذشت و بچه ها هم همش سروصدا میکردند و بازی  اما شما حال خوبی نداشتی و همش تو بغل مامانی بودی  تا اينکه آقایون از باغ اومدند همه آماده شديم و به سمت فرودگاه رفتيم تو ماشين ما هم زنموي بابايي با پسرعموش نشستند و همه ماشينا به راه افتادند تو ماشین گفتیم و خندیدیم و شما هم خيلي اذيت نکردي  و  همش خوابيده بود...
10 فروردين 1394

سال 1394 مبارک

                سلام خانوم خوشکله            خوبي عزيزم    عيدتون مبارک                               سال 1394 مبارک             برا عروسکم بگم که ماماني امسال سفره هفت سين با کمک شما دخمل نازم درست کردم   خيلي هم خوشکل شده   امسال سال تحويل حدودا ساعت دو صبحه همه کارامونو کرديم و همه چي آماده است   امشب برا شام هم خونه بابابزرگت هستيم عمه پروانه ...
29 اسفند 1393

دومين چهارشنبه سوري نفس مامان

سلام قشنگ مامان             خوبي طلا خانوم              چهارشنبه سوري تون مبارک            امسال چهارشنبه سوري خونه عمه سيمين بوديم در واقع چند روزيه اونجاييم آخه مکه رفتند و ما هم داريم کاراي خونه رو برا روز مهموني انجام ميديم همه کارارو بابايي داره انجام ميده هااااا ولي ماماني هم کمکش ميکنه آخه هم ماماني سنگين شده هم اينکه شما باز تب کردي    و آروم و قرار نداري بايد همش تو بغل من و بابایی باشي    قربونت برم من که دندونات اينقدر اذيتت ميکنند مامانی باید مال دندونات باشه وا...
26 اسفند 1393

نوزده ماهگي نفس جون

سلام نفس مامان خوبي خانومم                          نوزده ماهگي تون مبارک   اينم از کاراي اين ماهتون الهي مامان قربونتون بره الهي دوست دارم يه عالمه   قربونتون برم من کجا کجا پشت در چیکار داری             الهییییییی با لباست چرا اینجوری کردی یه آستینش کووووووووووو             روسری شو وای که چقدر بهت میاد عسلم            ...
26 اسفند 1393

واکسن هجده ماهگي نفس جون

سلام قند عسل مامان خوبي عسل مامان   امروز سه شنبه 5 اسفند ماه 93 وقت واکسن داشتيد برا همين صبح از خواب بلندت کردم قطره استامينوفن بهت دادم بعد آماده شديم و زنگ زدم به عمو ميلاد اومد دنبالمون و رفتيم سمت مرکز به داشت توي راه کمي معطل شديم چون بايد عمو دفترچه بيمه رو به دست بابابزرگت مي رسوند. بلاخره رسيديم کمي با بچه ها بازي کردي و با يه دختري دوست شدي که مريض بود ماماني سرش مشکل داشت به خاطر مسائل ژنتيکي و نداشتن تغذيه خوب دلم براش سوخت گفتم خدايا شفاش بده خدایا ني ني ما هم صحيح و سالم دنيا بياد اون که رفت داخل طاثت نمی آوردی و دلت میخواست باهاش بری داخل. بهش که آمپول مي زدند تو هم با اون گريه ميکردي نميدونم چه ...
5 اسفند 1393

تب شديد نفس

سلام خانوم خانوما  خوبي دخمل مامان   برا عسلم بگم که چند روزه تب کردي    الهي بميرم ماماني که اين روزارو نبينم همش ميخواي تو بغلمون بخوابي و جز آب هيچي نميخوري خيلي لاغر شدي شبا هم نميتوني بخوابي نميدونم مال دندوناته نميدونم سرماخوردي آخه فقط بالاتنه ات داغ ميشه و همينطور دهنت ميدونيم مال دندوناته ولي چيکارش کنيم ديگه بايد تحمل کني عسلم واي ميدونم داري اذيت ميشي بيحال مي افتي تو بغلمون و همش ميخواي تو بغلمون باشي قربونت برم چقدر لاغر شدي هرچي درست ميکنيم نميخوري فقط شربت آبليمو با آب خالي ميخوري آخه اين غذا نيست خانومم   امشب تا صبح ماماني بيدار مونده خيلي عذاب کشيدي فقط دستشويي کردي و پوشکتو عو...
2 اسفند 1393

هجده ماهگی نفس جون

سلام عسل مامان خوبي خانومم   هجده ماهگي تون مبارک مبارک مبارک   برا قشنگ مامان بگم که تو اين ماه تقريبا همه اعضاي بدنتو نشون ميدي هرازگاهي اشتباه هم ميکني اما خوب ميشه مثلا مو و گوش و انگشت بجاي همه چي نشون ميدي آخه اينارو تازه ياد گرفتي. به ماماني کمک ميکني جارو تي ميکشي دستمال برميداري اين ور اون ور پاک ميکني و کاراي عيد که ميکنم مث تميز کردن ديوار آشپزخونه شما پشت سر من دستمال کثيف برميداري و اين ور اون ور ميزني از دست تو شيطون بلا و عادتت دادم به ديدن سي دي هاي کارتون که با اونا سرگرم شي  و هم شبا ببینی و خسته شی بخوابي آخه شبا اذيت ميکني دير ميخوابي اينو اونو ميخواي از اتاقت که برات بي...
29 بهمن 1393

هفده ماهگی خوشکل مامان

هفده ماهگی نفس جون مبارک   سلام دختر نازنازی من   گلم وایییییی الان کارد بزنی خونم در نمیاد چون واقعا وقت نمیکنم لپ تاپ روشن کنم برات از کارات بنویسم واقعا وقت نمیکنم و برا همین ناراحتم حتی نمیتونم با خواهر کوچولوتم که تو راهه حرف بزنم درودل کنم از خاطرتمون برا اونم بنوسم وای چیکار کنم مننننننننننننن عزیز دل مامانی الان 17 ماهته و شیرین کاری هات بیشتر یعنی الان میخوام بخورمت الان دیگه میتونی کاملا منظورتو برسونی و هرچی رو ما میگیم بفهمی بعضی کلماتم میگی بابا=بابا مامان=مامی بده=ب بیا=بی آب=آب باربی=بابی بای بای=دست تکون میدی جیش=جیش این=این چیزی رو نتونی پیدا کنی میگی کو و وقتی میگیم پیشی چی میگه میگی میووووووو...
28 دی 1393