نفسنفس، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

هستی من.نفس

تولدت مبارک نفس جون

                نفس و محمد عزیز تولدتان مبارک                   گل غنچه کرد و غنچه شکفت و خداوند در بهترين روز تاريخ زيباترين هديه اش را به ما داد.               نفس عزیزم کدامين هديه را به قلب مهربانت تقديم کنيم که خود گنجينه ي زيبايي هاي عالمي؟ اي شيريني لطيف ترين سرود طبيعت، چگونه خدا را براي چنين بخشش رنگيني شکر گوييم؟         دخترم امروز سالروز تولد بابا محمد هم...
2 شهريور 1393

واکسن یک سالگی نفس جون

سلام قشنگ مامان خوبی شما امروز یک شنبه 2 شهریور ماه 93 وقت واکسن دارید برا همین امروز صبح از خواب بلند شدم و کارامو کردم و شمارو هم از خواب شیرین بلند کردم پوشکتو عوض کردم لباس تنت کردم و خوشگل شدید و بابایی هم از خواب بیدار شدند و آماده شدند که برند بیرون و منم قطره استامینوفن شمارو هم دادم و بهش گفتم که مارو هم برسونه با بابایی رفتیم خانه بهداشت تا واکسن یک سالگی تونو هم بزنند وای خیلی درد داره اما باید تحمل کنی دیگه مامانیییییییی رسیدیم و رفتیم داخل بابایی هم اومدند بعد از سلام و احوالپرسی وضعیت شمارو بهشون گفتم و ایشون هم     توضیحات لازم رو هم بهمون دادند. و بعد قد وزن و دور سر شمارو اندازه گرفتند و گفتند ...
2 شهريور 1393

نامزدی عمه نیلوفر و تولد یک سالگی نفس جون و بابا محمد

سلام نفس مامان خوبی خانومم   امروز صبح که از خواب بلند شدیم شما با عروسک هاتون بازی کردید و منم کارای خونه مونو انجام دادم لباس خودم و بابایی رو آماده کردم و همینطور لباس شمارو......... و برا خوشگلم بگم که امروز برا تولد شما هم از آتلیه وقت گرفتم تا شمارو ببریم آتلیه ازتون عکسای خوشگل خوشگل بندازند. راستش مامانی فکر کردم اینجوری بهتره که تا 5 سالگی هر سال ببرمت آتلیه تا برا روز تولدت ازتون عکس بندازیم و 5 ساله که شدی برات جشن تولد مفصلی بگیریم که هم بتونی قشنگ برقصی و هم ژست های خوشگلی بگیری برا عکس و فکر کنم شما دختر گلم با مامانی موافقی امروز ظهر برا ساعت 1:30 هم وقت آرایشگاه دارم برا همین کارامو که کردم زودی آماده ش...
30 مرداد 1393

دوازده ماهگی نفس جون

سلام سلام خوبی طلای مامان   من و تو در این مدت چنان شیفته و دلبسته هم شده‌ایم که دوری هم را برای یک لحظه هم نمی‌توانیم تحمل کنیم. باورکردنی نیست این بچه نحیف و غرغرو حالا آنقدر بزرگ شده که می‌خواهد خیلی از مسائل را به من تفهیم کند تو از حالا به دنبال استقلال هستی. تو اگر این ماه را پشت سر بگذاری، یک سالگی‌ات پر می‌شود. نفس مامان تو این ماه همش میگی این کیه این چیه.. مامانی همین که زنگ در رو میزنند میگی کیه کیه یا وقتی کسی میاد خونمون میگی این کیه این کیه قربونت برم من خوشگلم تو این ماه دیگه میتونی بایستی برا چند لحظه خیلی هم دلت میخواد راه بری اما نمیتونی و زودی می افتی رو زمین عجله نکن مامان...
15 مرداد 1393

کردان

امروز پنج شنبه 9 مرداد ماه 93 برنامه داشتیم که با بچه ها بریم بیرون سمت کردان تا بهمون خوش بگذره حال و هوامون هم عوض بشه. برا همین صبح از خواب بلند شدیم بابایی بیرون بودند سر ساختمان. بعدش اومد و وسایل صبحانه رو آماده کردیم و عمه اینا هم از خواب بلند شدند و صبحانه مونو خوردیم و بعد کارامونو کردیم و آماده شدیم و همه چی رو برداشتیم و به راه افتادیم تو ماشین شما اذیت نکردید یا خواب بودی یا با کیف عمه بازی میکردی یا به بیرون نگاه میکردی و برا همه بای بای میکردی یکساعتی طول کشید تا رسیدیم باغ جای خوش آب و هوایی بود باصفا و پر از درخت بچه ها یه جای مناسبی رو پیدا کردند که اونور آب بود هر کی یه وسیله ای رو برداشت و از توی آب رد شدیم و...
9 مرداد 1393

مهمونی برا عمه نیلوفر خونه ما

سلام قشنگ مامان خوبی خانومم   برا خوشگل مامان تعریف کنم که برا امشب چهارشنبه 8 مرداد ماه 93 مهمون داریم عمه فرزانه اینا عمه نیلوفر اینا عمو عباس اینا بابابزرگت اینا همگی خونه ما هستند در واقع یه مهمونی برای عمه نیلوفرت گرفتیم و همه رو دعوت کردیم دور همدیگه باشیم بابایی دستش درد نکنه همه غذاهامونو شب قبلش آماده کرده بود البته با کمک همدیگه غذاهامون ناگت و فیله مرغ. سالاد الویه. خوراک لوبیا. ماکارونی و دسر هم ژله میوه. کارامل. پودینگ و بقیه چیزا و کارای خونه رو هم انجام داده بودیم همه کارامونو کرده بودیم و برا مهمونی آماده بودیم شما هم واقعا اذیتی نکردید مارو دختر خیلی خوب و خانومی شدید قربونتون برم من الهی امشب م...
8 مرداد 1393

اومدن عمه نیلوفر خونه ما و یه اتفاق بد برای نفس جون

سلام خانوم خانومااااا خوبی عسلم       برات بگم که امروز شنبه 28 تیرماه 93 بعد از نهار و کمی استراحت با بابایی آماده شدیم و رفتیم سمت کرج که عمه نیلوفر و عمو هومن بیاریم خونه خودمون چون مهمون بودند و زیاد شناختی نداشتند خواستیم که خودمون بریم دنبالشون و بیاریمشون و تو ماشین هم شما همش تو بغل بابایی پشت فرمون بودید الهی قربونت برم که از الان میخواهی رانندگی کنی           بالاخره رسیدیم کرج. آدرس خونه بابای عمو هومن هم سمت پاساژ مهستان بود به عمو زنگ زدیم و آدرس دقیق خونه رو ازشون پرسیدیم. کوچه هارو گشتیم و کوچه شونو پیدا کردیم اما پلاک خونه شون پیدا نمی شد که ن...
28 تير 1393

11 ماهگی نفس جون

وایییییییییییییییییییی نفسم خیلی نازی من عاشقتم دخترم تو نفس منیییییی تو عمر منی خدا را شاکرم که 11 ماه است که فرشته ای را در کنارم دارم که با حضورش دنیام عوض شده است  و زندگیم زیباتر پس فرشته کوچکم بخند که با هر لبخندت زمین و آسمان می خندد و با هر شادی کودکانه ات دنیای ما در عشق زیبای کودکیت شناور میشود یازدهمین ماه ورودت در این دنیای زیبا و دل انگیز مبارک هستی من نانازم جدیدا خیلی بهم وابسته شدی وقتی خوابت می کنم چند لحظه بعدش از رو تختت بلند میشی و دنبالم میگردی تا منو میبینی شروع میکنی به حرف زدن و صدا کردن من قربونت برم که سرتو به علامت بیا تکون میدی و با دستت هم صدام میکنی و منم باید اونقدر نازتو بکشم تا دوباره خواب...
25 تير 1393

بازی برای افزایش هوش و خلاقیت

بازی برای افزایش هوش و خلاقیت  بازی اول: بابا و مامان و عمو یادگار تحقیقات نشان می دهد: یک رابطه ی عاطفی قوی با تحت تاثیر قرار دادن سیستم های بیولوژیکی کودک ،اضطراب را کاهش می دهد. _ در این بازی وانمود کنید میخواهید کودکتان را زمین بی اندازید اعتماد او به شما بر هر ترسی در او غلبه خواهد کرد و او از این شور و هیجان لذت خواهد برد. نوع بازی : *کودکتان را رو به خود روی پاهایتان بنشانید و همین طور که زانوهایتان را بالا و پایین می کنید،شعر زیر را برایش بخوانید: «مامان و بابا و عمو یادگار، رفتن با اسب دریا کنار. بابا افتاد، مامان افتاد، عمو یادگار پی تی کو پی تی کو رفت تا رسید دریا کنار. عمو یادگار پی تی کو پی تی کو ر...
24 تير 1393