نفسنفس، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

هستی من.نفس

بيست و شش ماهگي نفس مامان

سلام قشنگ مامان  خوبي عسل برا خوشگلم بگم که ديگه يواش يواش داريد کلمات ياد ميگيريد و به زبون خودتم حرف ميزني وقتي هم توضيحات ميدي اونقدر قشنگ توضيح ميدي حتي از دستاتم استفاده ميکني قربون اون حرف زدنت که اينقدر قشنگ حالي ميکني که چي ميخواي مثلا ياد گرفتي ميگي به ميلاد  ايلاد امير  امير عمو عمه دايي علي علي مامان آلیسا رو ميگي مامان آسيلا لاک میگی هاش  صبح از خواب بيدار ميشي ميگي هاش بزنيد ظهر هم شب هم رنگ هاشم خودت انتخاب ميکني خانومم تخم مرغ اوخ کفش پاش قاشق قاشی آش آش باربي میگی باربي ظهر که میشه ميگي بابا بياد ماشين باربي جيش قربون اون حرف زدنت برم من الهي مو مو ابرو...
28 مهر 1394

بيست و پنج ماهگي نفس جون

سلام نفس مامان    خوبی عروسکم    اینم از کارایی که تو این ماه انجام دادید   این رورورک خاله هانیه برا دنیاجون آوردند اما از دست تو دختر که نمیذاری آبجی ازش استفاده کنه آخرشم شکشتیش             خطرناکه عزیزم کش ولش کنی میخوره به سر و صورتت که             اینم کادوی تولدتونه که مامان بزرگتون براتون خریدند حال میکنی باهاش هااااا                    ایننننن همه گیره برا چی به موهات زدی حسود خانوم    که نکنه...
30 شهريور 1394

تولد دو سالگيت مبارک قشنگم.رفتن به آتليه

سلام دخمل نازم خوبي خانوم خانوما              تولدت مبارک عزيزم                      تولد تولد تولدت مبارک                                            برا قشنگم بايد بگم که امروز روز تولدتونه عزيزم. مث سال قبل ماماني دلش ميخواد همون شش سالگي براتون تولد بگیره. اما امروز مامان بزرگ و خاله فاطي و عمو روح الله...
2 شهريور 1394

بيست و چهار ماهگي نفس مامان

سلام دخمل ناز مامان  خوبی چشم قشنگ مامان    کارایی که تو این ماه انجام دادید    اومدن خاله هانیه خونه مون خیلی هم بهمون خوش گذشت اینجا پارک کودک همش میخواستی سوار اینا بشی پایین هم نمی اومدی ای جانم                    اینجا پارک ارم عمه سیمین برا شام دعوتمون کرده بودند خوش گذشت وای یه بار نیما هوس کرد سوار کشتی بشه با خاله سوار شدند از اول تا آخر همش داد زد ترسیده بود ما هم پایین همش بهش خندیدیم ای جانم قربونش برم من                 ...
28 مرداد 1394

مسافرت به همدان تیرماه 1394

سلام طلاي مامان    خوبي عروسکم  کارایی که تو این ماه انجام دادید     بازم نفس و دنیا کوچولو قربونتون برم من که تو عکسا دنیارو تنها نمیذاری ای جانمممممممممم                   یواش طلا خانوم فهمیدیم دوسش داری عزیزم             اینجارو لباسشو لباس دکلته شو دامن مامان هاااااا پوشیدی هاااا چه خوشکل شدی عسلم             وای وای وای نمیخواد کمک مامان بکنی دخملم نکنه بریزی تو دهن دنیا کوچولو     &n...
30 تير 1394

بيست و سه ماهگي قشنگ مامان

سلام فرشته مامان    خوبی قشنگم الهیییییییی داری چیکار میکنی خانومی نکنه داری پوشک آبجی رو عوض میکنی آره جیگرتوووووووووو                 تا میخواهیم از دنیاجون عکس بیای شما هم خودتد میرسونییییی هااااا شیطون مامان               داری قورمه سبزی میخوری خیلی هم دوسش داری مامانی هاااا نوش جان                قربونتون برم که داری کتاب میخونی شماااااا             عروسی عمو امین دوست باباست 26...
30 خرداد 1394

بيست و دو ماهگي عمر مامان *سفر به خوی*

سلام نفس مامان  خوبي دنياي مامان  برا قشنگم بگم  که امروز صبح شما حالتون خوب نبود و بالا مي آوردي  برا همين زود از خواب بلند شديم حتي به بابايي گفتم بعدا ميريم امروز راهي نشويم اما بابايي گفت نه بهتر ميشه کارامونو کرديم خونه رو هم جمع و جور کردم در واقع  از قبل تميز کرده بودم  حتي ساک ها هم آماده بودند. نزديکياي ساعت يازده صبح بود که بابايي ساک هامونو برد پشت ماشين گذاشت همه چي رو برداشته بوديم و شماها آماده شديد رفتيد پايين منم وسايل اينا برا تو راهمون برداشتم در خونه رو که قفل ميکردم همسايه مون خاله نسيم اينارو ديدم ازشون خداحافظي کردم و خونه رو سپردم به اونا و راهي خوي شديم اما قبلش خونه عمه سيمين...
20 خرداد 1394