نفسنفس، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

هستی من.نفس

تولد دو سالگيت مبارک قشنگم.رفتن به آتليه

1394/6/2 0:16
نویسنده : آلیس
275 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخمل نازم خوبي خانوم خانوما

 

 

 

      تولدت مبارک عزيزم    

 

 

             تولد تولد تولدت مبارک

                

 

 

                 

 

 

برا قشنگم بايد بگم که امروز روز تولدتونه عزيزم. مث سال قبل ماماني دلش ميخواد همون شش سالگي براتون تولد بگیره. اما امروز مامان بزرگ و خاله فاطي و عمو روح الله خواستند تو و بابايي رو برا امشب سوپرايز کنند  برا همين مامان بزرگ به من ماجرا رو گفت اما خواست ازم که به بابايي هيچي نگم. از اون ور هم خاله زهرا با خاله پويه هم ميخواستند شما دوتارو سوپرايز کنند آخه وقتي فهميدم مامان بزوگ اينا امشب برنامه دارند خونه مون به خاله زهرا زنگ زدم   که برا امشب دعوتشون کنم که اونم بهم گفت امشب اونام ميخواستند بيخبر بيايند خونه ما ديگه مهمونامون زياد بودند. منم نزديکي هاي ظهر همه کارامو کردم  خونه رو جمع و جور کردم و ناچار شدم به بابايي بگم که امشب کلي مهمون داريم. بابایی هم خونه رو با بادکنک تزيين کرد

برا ساعت 5 اينا هم از قبل از آتليه برات وقت گرفته بودم که بمناسبت تولدت بريم عکس بندازيم مث سال قبل   لباساتو از قبل آماده کرده بودم من و بابايي هم لباسامونو پوشيديم آبجي دنيا هم لباس تنش کرديم که از اونم یه عکس بندازيم آماده شديم و رفتيم آتليه. اونجا خيلي گرم بود و واقعا هلاک شديم دنيا هم کلي کلافه شده بود شير هم نميخورد و واقعا کمي اذيت شديم اما شما خيلي اذيت نکردي اما اصلا نميخنديدي خودمونو ميکشتيم ادا در می آوردیم تا يه لبخند بزني اما خوب عکسات قشنگ شدند از دنيا کوچولو هم عکس انداختيم يه دونه هم عکس خونوادگي انداختيم و وقت هم داشتيم برا همین عکسامونو انتخاب کرديم و قبل رفتن منتظر موندیم تا خاله ساحل اینا بیایند از ماهرخ جون هم عکس بندازند و بعد ما خداحافظي کرديم و برگشتيم خونه چون برا شب مهمون داشتيم کلي. شما هم ظهر نخوابيديد و خواستيم کمي بخوابي تا اذيت نشي خودت  

بلاخره شب شد و مهمونا همه اومدند اما قبل اينکه همه بيايند عمو اينا و مامان بزرگ اينا اومدند با دختر خاله ی بابا سميه جون غذامونو خورديم عمو روح الله برا شام مرغ خريده بودند با کلي مخلفات و میوه  و حتی زحمت کیک هم کشیده بودند

 

 

بقيه مهمونا هم اومدند اونا هم کمي خوردند  و جمع کرديم.

همه گفتند خنديدند رقصيدند ادا درآوردند شما هم با آرتين ني ني همش زير ميز بازي ميکرديد     و اذيتي هم نکرديد قربونتون برم که خانوم شدي شما.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اما دنيا همجنان شير نميخورد و مجبور بوديم با قاشق سرنگ بهش شير بديم تا گرسنه نمونه و اونشب هم سميه جون خيلي زحمت کشيدند با يلدا جون دخترشون کلا حواسشون به دنيا کوچولو بود دست گلشون درد نکنه

 

 

 

بلاخره کيک آورديم   رقصيديم  شمع هارو فوت کرديد با بابايي  و کيک هم بريديد تولدتون مبارک نفسي بابا محمد الهي صدساله بشويد

 

 

 

و اینم کیک تولدتون مبارکتون باشه عزیزم دست عمو هم درد نکنه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

کیک ببر کیک ببر کیک ببر کیک ببر عسل منی تو خانوم خانوماااااا با اون اخمات قربون اون اخمات برم من

 

 

 

 

 

بابایی کیک کجا گذاشته ای جانم

 

 

 

 

 

 

 

   

 

 

 

خوب آخر شب هم کادوهارو باز کرديم هرکي يه کادويي آورده بود دست همگي درد نکنه امشب همه کلی مارو شرمنده کردند جبران کنیم برا همه شون

بلاخره امشب به پايان رسيد با همه خوبي هاش راستي از خوي همه زنگ زده بودند بهتون تولدتونو تبريک گفتندااااااااا 

 

 

 

و اینم عکسای دسته جمعی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

   

 

 

دیگه خسته شدی مامان از بس بازی کردی و عکس انداختی که داری لباستو درمیاری کلافه هم شدی فدات دخمل نازم

 

 

 

         

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)