نفسنفس، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

هستی من.نفس

سونوگرافی دوبعدی

1392/1/28 23:58
نویسنده : آلیس
250 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خانوم خانومااااااا

 

امروز بیست و ششم فروردین 1392 مامانی از مرکز تصویر برداری وقت گرفته بود که عصری برا سونوگرافی دوبعدی بره تا از سلامت کامل نی نی نازمون مطمئن بشیم و اعضای بدن کوچولوشو از نزدیک ببینم. خیلی عجله داشتم که زمان بگذره تا هر چه زودتر نی نی کوچولومو ببینم بلاخره آماده شدم و ظهر رفتم. مث همیشه باز اونجا شلوغ بود برا اینکه حوصله ی مامانی سر نره شروع کرد به صحبت کردن با مامانایی که اونجا بودند از هر کی یه چیز جدیدی یاد می گرفتم بلاخره این اطلاعات یه روزی به درد مامانی میخوره دیگه. بعد از لحظاتی نوبت مامانی شد و رفت پیش دکتر. دکتر معاینه رو شروع کرد اول صدای قلبتو گذاشت بشنوم بعد گفت نی نی تون ١٩هفته و 3روزه وزنشم 313 گرم و بعد همه ی اعضای بدنتو یکی یکی نشونم داد وقتی که اولین تصویر از تو رو روی مانیتور سونوگرافی دیدم دستای ناز و کوچولوتو جلوی صورت قشنگت گرفته بودی مامانی خیلی صورتت ناز و معصوم بود چشمای ریز و بینی و لب کوچولو کلی کیف کردم و خدارو شکر. دکتر گفت همه چیز عالیه فقط یه مشکلی هست که دفعه قبل طول سرویکس 33 بوده و الان 30 شده و Protrution ساک آمنیوتیک به قست داخلی کانال سرویکال مشاهده میشه و اینطور که نشون میده باید دهانه ی داخلی رحم دوخته بشه وای مامانی اینم یه اتفاق دیگه بود. با چشای گریون مستقیم رفتم پیش دکترم و اونم با دیدن جواب سونو حرفشو تایید کرد و گفت باید دهانه رحم دوخته بشه ولی چون الان برا دوختن دهانه داخلی رحم دیر شده نمیشه ریسک کرد و این کار رو هر کسی انجام نمیده و با ناراحتی اومدم خونه و با زهرا دوستم حرف زدم و از دکترش وقت گرفت تا بریم پیش اون و عصر با بابایی و عمه رفتیم مطبش اونم وقتی جواب سونورو دید اونم گفت باید دهانه ی داخلی دوخته بشه و اگه راضی هستید فردا صبح اول وقت بیایید بیمارستان تا کاراشو انجام بدم و گفت اصلا تضمین نمیکنم چون ممکنه حین دوخت مشکلی برا بچه یا مادر پیش بیاد ولی راضی نشدم و گفتم با دکترای دیگه هم صحبت کنم و خداحافظی کردیم و برگشتیم. همون روز چند بیمارستان رفتیم با دکترای مختلفی مشورت کردیم همه گفتند باید هر چه زودتر اینکار انجام بشه اما من نمیتونستم و برام مشکل بود تا تصمیمی بگیرم فقط آرزو میکردم روزها زودتر میگذشتد تا تو نی نی خوشکلمون بیایی تو بغلمون. شب خونه رسیدیم و فقط نشستم گریه کردم با خدای خودم راز و نیاز کردم و ازش خواستم کمکم کنه و تنهام نذاره ازش خواستم از کوچولومون مواظبت کنه اون شب واقعا فکر و خیال نذاشت بخوابم و تا صبح فقط بیدار موندم و به کوچولومون فکر کردم. صبح زود مادر بزرگ مامان بابایی زنگ زد که با دکتری هماهنگ کرده که آشناست و باید بریم کرج برای همین با عجله گرسنه و تشنه راهی شدیم خیابونا خیلی شلوغ بود و فقط میخواستم زودتر برسیم تا ببینم چی میشه. بلاخره رسیدیم مطب اونجا هم مث جاهای دیگه شلوغ بود و باید منتظر می موندیم تا نوبتمون بشه. چون هماهنگ شده بود دکتر مارو صدا کرد و رفتیم داخل بعد از احوالپرسی و توضیح دادن شرایط و دیدن جواب سونو مامانی رو معاینه کردند و گفتند که باید دهانه داخلی رحم دوخته بشه و تضمین هم نکرد گفت ممکنه حین دوختن کیسه آب پاره بشه و یا برای مادر اتفاقی بیفته برای همین منم گفتم ریسک نمیکنم و اگه امکان داره یه سونوی دیگه بنویسید تا مطمین بشم برا همین خودشون هم موافق بودند چون میخواستند مطمئن بشوند و چند تا آمپول و قرص و سونوی دیگه نوشتد و یه جایی رو معرفی کردند و گفتد باید بریم اونجا و خداحافظی کردیم و رفتیم از مرکز تصویربرداری وقت گرفتیم و گفتند باید عصری بیایید. از اونجا خونه مادربزرگ رفتیم تو راه همش گریه میکردم حتی بابایی هر کی هم زنگ می زد نمیتونستیم جواب بدیم اصلا حوصله توضیح دادن نداشتیم بابایی سر راه غذا گرفت و رفتیم خونه با اینکه گرسنه بودیم اما میلی برا غذا خوردن نداشتیم فکر و خیال نمیذاشت آروم باشیم و با خیال راحت غذا بخوریم کمی خوابیدیم تا اینکه مادربزرگ اومدند. همون روز 28 فروردین 1392 با بابایی رفتیم مرکز تصویربرداری اونجا هم مث جاهای دیگه شلوغ بود و بعد از کمی معطلی اورژانسی رفتم داخل و دکتر دوبار مامانی رو معاینه کردند فقط استرس داشتم خدا خدا میکردم خدایا کوچولوم مشکلی نداشته باشه تا اینکه دکتر گفتند فعلا مشکلی نیست و خودتو ناراحت نکن برای بچه خوب نیست ضربان قلب 145 وزن 298 گرم سن 19 هفته و 4روز طول سرویکال 31/1 و دهانه داخلی رحم در حال حاضر بسته و مقدار کمی مایع در مسیر سرویکس مشهود است خیالم راحت شد و اومدیم بیرون و زود رفتیم خونه و بابایی با موبایل دکتر تماس گرفت و جواب رو براشون خوند و گفتند فقط آمپول هارو استفاده کنم و تا یک هفته فقط باید استراحت کنم با استراحت خطر رفع میشه خیلی ترسیده بودم نه بخاطر خودم بخاطر تو عسلم که خدای نکرده مشکلی برات پیش نیاد. اون شب دوستامونم خاله زهرا خاله پویه اینا اومدند خونه مادربزرگ نذری آورده بودند خیلی اصرار کردند برم خونه شون و مادربزرگ هم میگفتند بمونم اونجا اما نمیتونستم بابایی هم میخواست ببره خوی خونه مامانم اما من قبول نکردم فقط میخواستم تو خونه خودم باشم آخه خونه مون راحت ترم برا همین به مادربزرگ گفتم بریم خونه ما و وسایلاشو جمع کرد و رفتیم خونه ما. مامانی خیلی دوست دارم تنهام نذاریییییی هاااااااااااا.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)