نفسنفس، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

هستی من.نفس

بيست و سه ماهگي قشنگ مامان

سلام فرشته مامان    خوبی قشنگم الهیییییییی داری چیکار میکنی خانومی نکنه داری پوشک آبجی رو عوض میکنی آره جیگرتوووووووووو                 تا میخواهیم از دنیاجون عکس بیای شما هم خودتد میرسونییییی هااااا شیطون مامان               داری قورمه سبزی میخوری خیلی هم دوسش داری مامانی هاااا نوش جان                قربونتون برم که داری کتاب میخونی شماااااا             عروسی عمو امین دوست باباست 26...
30 خرداد 1394

بيست و دو ماهگي عمر مامان *سفر به خوی*

سلام نفس مامان  خوبي دنياي مامان  برا قشنگم بگم  که امروز صبح شما حالتون خوب نبود و بالا مي آوردي  برا همين زود از خواب بلند شديم حتي به بابايي گفتم بعدا ميريم امروز راهي نشويم اما بابايي گفت نه بهتر ميشه کارامونو کرديم خونه رو هم جمع و جور کردم در واقع  از قبل تميز کرده بودم  حتي ساک ها هم آماده بودند. نزديکياي ساعت يازده صبح بود که بابايي ساک هامونو برد پشت ماشين گذاشت همه چي رو برداشته بوديم و شماها آماده شديد رفتيد پايين منم وسايل اينا برا تو راهمون برداشتم در خونه رو که قفل ميکردم همسايه مون خاله نسيم اينارو ديدم ازشون خداحافظي کردم و خونه رو سپردم به اونا و راهي خوي شديم اما قبلش خونه عمه سيمين...
20 خرداد 1394

بيست و يک ماهگي عشق مامان

سلام خانوم خانوما  خوبی خانومم   برا قشنگم بگم که بلاخره خواهر کوچولوت دنیا اومد اسمشم گذاشتیم دنیا جون تو نفس مایی اونم دنیای ماست عسلم و این روزا مهمون هم داشتیم مامان بستی و خاله نازی و فرحان کوچولو هم خونه ما بودند که هم حواسشون به من و دنیا کوچولو باشه و هم به شما. کارایی که تو این ماه انجام دادید...................   ای جانم خاله این گریه است یا خنده  الهی قربون اون چشای شما هم برم که اونجور تعجب کردی         دارید چی میخورید شما دوتا فسقلی ها شما که عاشق پفک و چیپسید بسه دیگه         همش سر این اسباب بازی ها دعو...
10 ارديبهشت 1394

بيست ماهگي نفس خانوم

سلام هستي مامان نفس مامان     عشق مامان همه کس مامان خوبي شماااااااا  قربونتون برم من که روز به روز بزوگتر ميشي و با کارات شيرين تر  وقتي حرف ميزني وقتي خودتو لوس ميکني وقتي جاييت اووف ميشه واي واي تا يکي دو هفتم ماجراها داریم هي نشون ميدي که اينجا اوووف شده بوسش کنيد  قربونت برم من با محبت که هواي مامان بابارو داري پوشکت که ميکنيم يکي مون بايد بشوريمت اون يکي پوشکت کنه برا غذا خوردن نصفشو من بهت بدم نصفشو بابايي الهي فدات بشه ماماني که نميذاري کسي ازت دلخور بشه قربونت برم من الهي الهي        اون چیه دستت خانومی داری چی سفارش میدی با گوشی  برا خودتون عسلم &nb...
29 فروردين 1394

ماماني روزت مبارک. دخترم روز شما هم مبارک

سلام عشق مامان  خوبي قشنگم  راستي روزتون مبارک دختر قشنگم  آخه روز مادر امروز عزیزم ماماني هم روزش مبارک خوبه اينطوري آره                               امسال روز مادر برا شب مهمون داشتيم مامان بزرگ و خاله فاطي خونه ما بودند يعني عصري که ماماني و نفس جون رفته بودند بيرون وقتي برگشتند ديدند بابايي پيغام گذاشته که شب مهمون داريم برا شام کلم پلو ميذاريم و کوفته هاشو آماده کن کلم هاشم سرخ کن تا خودم بيام خوب بدو بدو همه کارارو کردم شما هم خانوم شده بوديد و کلي کمک ماماني کردي خسته نباشي عزيزم  که کوفته ه&nbs...
21 فروردين 1394

آتليه برا دوران بارداري

سلام نفس مامان      خوبی دخترم      امروز از آتلیه  برا بارداری مامان وقت گرفته بودیم روز قبلش رفته بودیم کارشو هم دیده بودم  خوب بود و بهمون وقت داد برا امروز. خانومی هر کاری کردیم امروز ظهر نخوابیدی چون میدونستم نخوابی اذیتمون میکنی و کردی تو آتلیه هر کاری میکردند که شما یه لبخندی بزنی نمیشد فقط دوست داشتی با وسایلای اونجا بازی کنی هر ادا و هر شکلکی برات در می آوردند اما شما دریغ از یکبار تا اینکه بلاخره موفق شدیم با همکاری هم بلاخره شمارو بخندونیم قربونتون برم من که اینقدر نمکی هستی شما قربونتون برم که بلاخره یه لبخندی زدید شما عزیزم     و اینم عکساتون   ...
18 فروردين 1394

سيزده بدر 1394

سلام قند عسل مامان سلام خانوم خانوما   خوبي قشنگم برا نازنینم بگم که  سيزده بدر امسال برنامه خاصی نداشتیم چون مامانی باردار بود و نمیخواستیم بیرون از خونه بریم اما مامان بزرگ اصرار کرد که بريم باغ يکي از آشناها يعني همين امروز صبح جور شد والا از قبل برنامه نذاشته بوديم وقتی هم دیدیم مامان بزرگ حال نداره شرایط روحی اش بهم ریخته قبول کردیم    و تو خود شهريار باغش جور شد و بابايي صبح با بچه ها هماهنگ کرد خودش غذارو آماده کرد برا نهار لوبيا پلو  هم گذاشت وسايلارو جمع و جور کرد يعني همه کارارو خودش کرد دستش درد نکنه الهي قربونش برم من  خدا کنه بتونم زحماتشو جبران کنم از اينجا به بابايي بگويم باباجون خسته نب...
13 فروردين 1394

خاطرات عيد امسال

سلام جيگر    ماماني خوبي  خانومم امروز ديگه همه مهمونا رسيدند و خونه حسابي شلوغ شده و شما با بچه ها بازي ميکني   اما حالت خيلي خوب نيست الهي ماماني بميره اين روزارو نبينه   شب بعد از شام آقايون برا استراحت رفتند باغ و خانوما همه خونه موندند گفتند خن ديدند و کلي به همه خوش گذشت و بچه ها هم همش سروصدا میکردند و بازی  اما شما حال خوبی نداشتی و همش تو بغل مامانی بودی  تا اينکه آقایون از باغ اومدند همه آماده شديم و به سمت فرودگاه رفتيم تو ماشين ما هم زنموي بابايي با پسرعموش نشستند و همه ماشينا به راه افتادند تو ماشین گفتیم و خندیدیم و شما هم خيلي اذيت نکردي  و  همش خوابيده بود...
10 فروردين 1394