نفسنفس، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

هستی من.نفس

خبرای جدید

1392/4/31 0:52
نویسنده : آلیس
5,088 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر گلم

 

امروز شنبه 22 تیرماه 92 بعد از ظهر با بابایی رفتیم مطب دکترم تا جواب سونوهارو و نظر دکتر بیمارستان رو که بستری شده بودم به دکترم بگیم و ازش یه گله گی هم بکنیم که همش گوشیش خاموشه و وقتی کاری دارم نمیتونم باهاشون تماس بگیرم مث اون روزی که بیمارستان میلاد پذیرشم نکرد. طبق معمول دکتر عمل داشتند و کمی دیر اومدند بلافاصله رفتیم داخل بعد از احوالپرسی اینا بابایی از خانوم دکتر گله گی کردند و اونم گفتند من باهاشون هماهنگ کرده بودم اما دستگاه خالی نداشتند اگه مجبور میشدند بچه رو بیارند بیرون و کمی شوخی و خنده کردیم و جواب سونوهارو دیدند و گفت فقط نمیشه به این سونوها اکتفا کرد باید یه سونوی دیگه بدی تا خیالمون راحت شه و باید جایی که من معرفی میکنم بری چون کارشو تایید میکنم و یه سری هم به استادم میزنی هر نظری که اون بده همونو انجام میدیم با خنده گفت اولین مریضی هستی که اینقدر وضعیتت برا من یکی پیچیده است و تصمیم گیری برام سخت تربعد معاینه ام کردند فشارمو گرفتند وزنمو و صدای قلب کوچولومو برام گذاشتند خیلی دلم برات تنگ شده بودوای که چه حالی داره وقتی صدای قلب نی نی خوشگلمو گوش میدم. آدرس مطب دکتر و مرکز تصویربرداری رو گرفتیم و با بابایی رفتیم تا هم آدرس مرکز تصویربرداری رو یاد بگیره و هم نوبت بگیریم و بابایی برا روز دوشنبه نوبت گرفتند.

روز دوشنبه 24 تیرماه 92 به مرکز فوق پیشرفته سونوگرافی غرب تهران دکتر معصومه ملکی رفتیم خیلی شلوغ بود معلوم بود کارش خوبه که اینهمه مریض داشت خیلی طول کشید تا اینکه ساعت 1 نوبتم شد بلاخره نیم ساعت قبل از اینکه برم داخل منشی بهم گفتند یه ساندویچ و یه آبمیوه بخور تا آماده بشی که بری. اونارو خوردم تا برامون قر بدی و رفتم داخل و نوار قلب کوچولومو گرفتند که بیست دقیقه طول کشید و بعد برا انجام سونو بابایی هم داخل اومدند و مشکلمو گفتم و جواب سونوهای قبلیمو نگاه کردند و کارشونو انجام دادند برامون صدای قلبتو گذاشت بابایی هم تصویرتو میدید دست و پاتو تکون میدادی و میخواستی بگی که من اینجام نترسید حالا حالاها باهاتم مامانی تنهات نمیذارم. دکتر گفتند مشکل خاصی نیست و کوچولوتون صحیح و سالمه و جای هیچ نگرانی نیست جواب سونو: ضربانات قلبی 144 حجم و میزان آمنیوتیک کاهش نشان میدهد 88mm  و سن جنین 32هفته و 3روز و وزن 2044گرم و سر جنین در طرف بالا واقع شده است نمیدونستم خوشحال بشم و یا گریه کنم واقعا خیالم راحت شد که سالمی و تنهام نمیذاری جواب سونو و نوار رو گرفتیم خداحافظی کردیم و اومدیم از مطب بیرون و همون لحظه به دکترم زنگ زدم و جواب سونو رو براش خوندم و فقط گفت جواب سونوهارو به استادش نشون بدم.

برا سه شنبه 25 تیرماه 92 بهمون نوبت داده بودند و ظهر آماده شدیم و با بابایی رفتیم بابایی تو ماشین نشست و من تنهایی رفتم خیلی شلوغ بود داشتم خفه میشدم  تا اینکه یه مریضی شروع کردن به صحبت کردن با مامانی اصلا حوصله جواب دادن نداشتم اما برا اینکه حوصله ام سر نره باهاش صحبت کردم و در مورد شرایطمون حرف زدیم و تا اینکه نوبتم شد و ازش خداحافظی کردم و رفتم داخل بعد از احوالپرسی و توضیح دادن شرایطم و معرفی خودم و دکترم جواب سونوهارو دیدند و گفتند باید قندت کنترل بشه و انسولین تزریق کنی تا قندت بالا نره و در مورد وضعیت بچه گفتند که باید هفته ای یه بار نوار قلب و بیوفیزیکال انجام بدی تا بچه مشکلی براش پیش نیاد و یه آزمایش 24ساعته هم برام نوشتند و یه نامه هم برای دکترم نوشتند و همه چی رو براشون توضیح دادند

و هفته بعد 29 تیرماه 92 رفتم مطب دکترم دکتر کمی دیر اومدند اما چون کسی نبود رفتم داخل و بعد از احوالپرسی نامه دکتر رو بهشون دادم و جواب سونورو هم دیدند و یه آزمایش 24ساعته هم برا بیمارستان میلاد نوشتند که اونجا آزمایش بدم.

دیگه از اون روز به بعد من هفته ای یه بار نوار قب و بیوفیزیکال انجام میدم مامانی

و با دکتر دیابت هماهنگ کردم و با توجه به جواب آزمایش قند برام انسولین نوشتند که قبل از نهار 4واحد شفاف و قبل از شام 2واحد شفاف و 4واحد شیری بزنم

 

 

 

 

 

و هر روز قندمو اندازه میگرفتم

 

 

 

 

 

 

و با دکتر تماس میگرفتم و بهشون میگفتم تا اگه قندم بالا بود واحد انسولین رو زیاد کنم.

 

 

 

 

 

 

و راستی مامانی برا اینکه خوشگل مامان بعد از به دنیا اومدنش زردی نداشته باشه بابایی برام عرق کاسنی گرفته که این ماه آخر هر روز درست میکنم و یه لیوان میخورم که زردی نداشته باشی جیگر مامان

 31 تیرماه 92 ضربانات قلبی 160 حجم و میزان آمنیوتیک کاهش نشان میدهد 101mm سر جنین در طرف بالا واقع شده است و سن جنین 33هفته و 2روز و وزن 2232گرم

 

 

 

 

 

 

راستی مامانی بلاخره خاله نازی هم مامان شد فرحان جون صحیح و سالم به دنیا اومد خیلی خوشحال شدم آخه خاله نازی هم مث مامانی خیلی سختی کشیده بود. اینم عکس از فرحان جون که برام فرستادند وای که چقدر دلم میخواست اونجا باشم و از نزدیک بغلش کنم اما نتونستم برم راه دور بود الهی من قربونش برم چه موهایی داره جیگر خاله بوس بوس بوس  

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)