نفسنفس، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

هستی من.نفس

سال 1394 مبارک

                سلام خانوم خوشکله            خوبي عزيزم    عيدتون مبارک                               سال 1394 مبارک             برا عروسکم بگم که ماماني امسال سفره هفت سين با کمک شما دخمل نازم درست کردم   خيلي هم خوشکل شده   امسال سال تحويل حدودا ساعت دو صبحه همه کارامونو کرديم و همه چي آماده است   امشب برا شام هم خونه بابابزرگت هستيم عمه پروانه ...
29 اسفند 1393

دومين چهارشنبه سوري نفس مامان

سلام قشنگ مامان             خوبي طلا خانوم              چهارشنبه سوري تون مبارک            امسال چهارشنبه سوري خونه عمه سيمين بوديم در واقع چند روزيه اونجاييم آخه مکه رفتند و ما هم داريم کاراي خونه رو برا روز مهموني انجام ميديم همه کارارو بابايي داره انجام ميده هااااا ولي ماماني هم کمکش ميکنه آخه هم ماماني سنگين شده هم اينکه شما باز تب کردي    و آروم و قرار نداري بايد همش تو بغل من و بابایی باشي    قربونت برم من که دندونات اينقدر اذيتت ميکنند مامانی باید مال دندونات باشه وا...
26 اسفند 1393

نوزده ماهگي نفس جون

سلام نفس مامان خوبي خانومم                          نوزده ماهگي تون مبارک   اينم از کاراي اين ماهتون الهي مامان قربونتون بره الهي دوست دارم يه عالمه   قربونتون برم من کجا کجا پشت در چیکار داری             الهییییییی با لباست چرا اینجوری کردی یه آستینش کووووووووووو             روسری شو وای که چقدر بهت میاد عسلم            ...
26 اسفند 1393

واکسن هجده ماهگي نفس جون

سلام قند عسل مامان خوبي عسل مامان   امروز سه شنبه 5 اسفند ماه 93 وقت واکسن داشتيد برا همين صبح از خواب بلندت کردم قطره استامينوفن بهت دادم بعد آماده شديم و زنگ زدم به عمو ميلاد اومد دنبالمون و رفتيم سمت مرکز به داشت توي راه کمي معطل شديم چون بايد عمو دفترچه بيمه رو به دست بابابزرگت مي رسوند. بلاخره رسيديم کمي با بچه ها بازي کردي و با يه دختري دوست شدي که مريض بود ماماني سرش مشکل داشت به خاطر مسائل ژنتيکي و نداشتن تغذيه خوب دلم براش سوخت گفتم خدايا شفاش بده خدایا ني ني ما هم صحيح و سالم دنيا بياد اون که رفت داخل طاثت نمی آوردی و دلت میخواست باهاش بری داخل. بهش که آمپول مي زدند تو هم با اون گريه ميکردي نميدونم چه ...
5 اسفند 1393

تب شديد نفس

سلام خانوم خانوما  خوبي دخمل مامان   برا عسلم بگم که چند روزه تب کردي    الهي بميرم ماماني که اين روزارو نبينم همش ميخواي تو بغلمون بخوابي و جز آب هيچي نميخوري خيلي لاغر شدي شبا هم نميتوني بخوابي نميدونم مال دندوناته نميدونم سرماخوردي آخه فقط بالاتنه ات داغ ميشه و همينطور دهنت ميدونيم مال دندوناته ولي چيکارش کنيم ديگه بايد تحمل کني عسلم واي ميدونم داري اذيت ميشي بيحال مي افتي تو بغلمون و همش ميخواي تو بغلمون باشي قربونت برم چقدر لاغر شدي هرچي درست ميکنيم نميخوري فقط شربت آبليمو با آب خالي ميخوري آخه اين غذا نيست خانومم   امشب تا صبح ماماني بيدار مونده خيلي عذاب کشيدي فقط دستشويي کردي و پوشکتو عو...
2 اسفند 1393

هجده ماهگی نفس جون

سلام عسل مامان خوبي خانومم   هجده ماهگي تون مبارک مبارک مبارک   برا قشنگ مامان بگم که تو اين ماه تقريبا همه اعضاي بدنتو نشون ميدي هرازگاهي اشتباه هم ميکني اما خوب ميشه مثلا مو و گوش و انگشت بجاي همه چي نشون ميدي آخه اينارو تازه ياد گرفتي. به ماماني کمک ميکني جارو تي ميکشي دستمال برميداري اين ور اون ور پاک ميکني و کاراي عيد که ميکنم مث تميز کردن ديوار آشپزخونه شما پشت سر من دستمال کثيف برميداري و اين ور اون ور ميزني از دست تو شيطون بلا و عادتت دادم به ديدن سي دي هاي کارتون که با اونا سرگرم شي  و هم شبا ببینی و خسته شی بخوابي آخه شبا اذيت ميکني دير ميخوابي اينو اونو ميخواي از اتاقت که برات بي...
29 بهمن 1393

هفده ماهگی خوشکل مامان

هفده ماهگی نفس جون مبارک   سلام دختر نازنازی من   گلم وایییییی الان کارد بزنی خونم در نمیاد چون واقعا وقت نمیکنم لپ تاپ روشن کنم برات از کارات بنویسم واقعا وقت نمیکنم و برا همین ناراحتم حتی نمیتونم با خواهر کوچولوتم که تو راهه حرف بزنم درودل کنم از خاطرتمون برا اونم بنوسم وای چیکار کنم مننننننننننننن عزیز دل مامانی الان 17 ماهته و شیرین کاری هات بیشتر یعنی الان میخوام بخورمت الان دیگه میتونی کاملا منظورتو برسونی و هرچی رو ما میگیم بفهمی بعضی کلماتم میگی بابا=بابا مامان=مامی بده=ب بیا=بی آب=آب باربی=بابی بای بای=دست تکون میدی جیش=جیش این=این چیزی رو نتونی پیدا کنی میگی کو و وقتی میگیم پیشی چی میگه میگی میووووووو...
28 دی 1393

دومین شب یلدای نفس جون

دومین شب یلدای نفس جون   شب یلداست؛ شبى که در آن انار محبت دانه مى شود و سرخى عشق و عاطفه، نثار کاسه هاى لبریز از شوق ما. شبى که داغى نگاه هاى زیباى بزرگ ترها در چشمان کودکان اوج مى گیرد و بالا مى رود.                                              مبارک مبارک مبارک اینم سفره هفت سین خونه خومون که هر سال مامان بزرگتون زحمت میکشند و برامون از سوغاتی های اونجا میفرستند و مامانی هم دومین سفره شب یلدارو برا شما دخمل نازم تزیین کرد...
30 آذر 1393

شانزده ماهگی نفس مامان

شانزده ماهگی نفس جون مبارک   سلام نفس مامان بازم اومدم با کلی خبر:   روز یک شنبه 9 آذر ماه رفتیم برا چک آپ شما دختر گلم. مامانی حالش خیلی خوب نبود و شما همش میخواستی راه بری چون تازه داشتی خوب راه میرفتی ذوق داشتی و میخواستی با بچه های دیگه بازی بکنی و باهاشون حرف بزنی و همه مامانا هم ازت خوششون اومده بود. بلاخره نوبت خودت که رسید و رفتیم داخل  زل زده بودی و نگاه می کردی به خانوم دکتر و خوب گوش میکردی به هر چی که خانوم دکتر می گفت. خدا رو شکر قد و وزنت هم خوب بود: وزن: 9/200 گرم  و  قد: 77 سانتیمتر  و  دور سر: 46 سانتیمتر حالا بریم سراغ توانایی های شما تو این ماه: به طور کامل راه ...
26 آذر 1393

پانزده ماهگي نفس مامان

سلام هستی مامان خوبی شما منم خوبم مرصی   عسلم پانزده ماهگیت مبارک   برا عسلم بگم که من هنوز بهتر نشدم هم بالا میارم و هم فشارم پایینه و زحمت ها افتاده گردن باباجون غذا درست میکنه و به شما میرسه و از خاله زهرا  هم تشکر کنیم که این روزا به اونم زحمت میدیم و اذیتش میکنیم. شما هم غذا خوردنت کمی از قبل بهتر شده و شبا هم کمتر پیش میاد که از خواب بیدار بشی و غذا بخوری خدارو شکر مامانی. البته بازم درگیر دندونی و کلا اشتهات کمه و داری از بغلا دندون درمیاری خیلی سخت دندون درمیاری عزیزم مامانی فدات بشه. با اسباب بازی هات بازی میکنی. لی لی لی حوضک دوست داری و همش با انگشتات نشون میدی کلاغ پر اینارو هم یادت داد...
29 آبان 1393