اولین هدیه ی خدا

اولین هدیه ی خدا

سلام بهونه ی قشنگ من برای زندگی

سلام نفس مامان

عشقمان امروز دهم دیماه روزی بود که بخاطر عقب افتادگی قاعدگی تصمیم گرفتم که آزمایش بارداری بدم اما قبلش با بی بی چک امتحان کرده بودم و جواب مثبت بود اما برای اینکه خیالم راحت بشه بعداز ظهر با بابایی رفتیم آزمایشگاه و قرار شد ساعت 4 بعداز ظهر برای گرفتن جواب بریم. وقتی جواب آزمایش گرفتم اونقدر خوشحال و هیجان زده بودم که دلم میخواست گریه کنم. بابایی هم مثل من از حضور کوچولوی نازم تو زندگیمون خوشحال بود اونقدر خوشحال که اصلا باور می شد آخه مدتی بود که منتظر اومدنت بودیم و همیشه بخدا می گفتم اگه لایق هستیم بهمون تورو بده و امروز وجودت بهترین نعمتیه که خدای مهربون به من و بابایی عطا کرده و همیشه بهترین هارو از خدای مهربون برای تو عسلم میخواهم.

نی نی کوچولوی ما من و بابایی بقدری ذوق داشتیم که تو ماشین زودی به همه خبر دادیم اما اول از همه به دوستم زهرا جون خبر دادیم که همه ی ماجرا رو می دونست و بعد به خونواده ی مامانی و بابایی خبر دادیم و بعد تبریک ها یکی یکی شروع شدند تا چند روز دوستان و فامیلا که میفهمیدند من نی نی تو دلم دارم زنگ می زدند و تبریک می گفتند عزیزکم نمی دونی که مادر شدن چه حسی داره. 

همون روز پیش دکترم رفتیم و دکتر برای چند روز دیگه برای شنیدن صدای قلبت سونو نوشت اون روز تو قد نخود بودی هاااااااا.

مامانی این همون آزمایشی هست که فهمیدم یه فرشته ی ناز تو دلم دارم خیلی خوشحال شدم بقدری قلبم تند می زد و خوشحال بودم که قابل وصف نیست.