نفسنفس، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

هستی من.نفس

سه ماهگیت مبارک *واکسن دو ماهگی نفس جون*

1392/8/3 22:04
نویسنده : آلیس
314 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خانومم

 

 

سه ماهگیت مبارک

 

 

 

 

 

الهی قربونت برم که روز به روز شیرین تر و خواستی تر میشی امروز دوم آبان ماه 92 با بابایی رفتیم مرکز بهداشت برا چکاپ سه ماهگیت و همینطور واكسن دو ماهگيت و چون شنيده بوديم که بعد واکسن تب ميكني قبلش قطره استامينوفن بهت دادیم كه احتمالا درد رو كمتر حس كني و بعدش تب نکنی...

کمی شلوغ بود اما بلاخره نوبتمون شد و رفتیم داخل چند روزی بود برای واکسنت استرس داشتم کمی با دکتر صحبت کردیم و بعد از معاینه و وزن كردن و اندازه گرفتن دور سرت و قدتو گفتند که شکر خدا همه چی عالیه و هر سوالی و مشکلی که بود همه رو از دکتر پرسیم و دکتر که میخواست واکسنتو بزنه سفارش های لازم را کردند.

 

 

 

 

 

 

اول رفت سراغ قطره فلج اطفال كه من اینکار سپردم به بابایی تا بغلت کنه و منم بالا سر بابایی وایستادم آخه من طاقت گریه خوشگلمو ندارم و بايد سرت رو محكم ميگرفت كه تكون ندي. تا تلخي قطره اومد گريه ات بندازه دكتر سريع واكسن هپاتيت رو به پات زد

 

 

 

 

 

 

و تا اومدي درد اونو احساس كني دكتر سريع واكسن سه گانه رو به پای دیگه ات زد و کلی گريه کردی و زودی آروم شدی  قربون معصومیتت برم فرشته نازم اصلا طاقت اشکاتو ندارم همه وجودم و بعد دكتر يه سري راهنماييهايي كرد و گفت هر 4 ساعت بهت قطره استامیوفن بدیم و ما با خوشحالي ازين كه خب همش همين بود اومديم خوووووونه. واكسنت رو ساعت 11 صبح زديم و  شما هم فقط خوابیدی و تقريبا دردي نداشتي و من همچنان كمپرس يخ روي پات گذاشته بودم تا اينكه يهو پريدي از خواب و زدي زير گريه... ما هم سريع قطره استامينوفنت رو بهت داديم ولي همچنان درد داشتي و گريه ميكردي تا اينكه بغلت کردیم و کمی آروم شدی و تو بالاخره خوااااابيدي...

تا ساعت ٤ خوب بودي ولي بعد يهو پريدي و دوباره شيون و گريه و بيتابي. هرچي ماماني و بابايي قربون صدقه ات ميرفتن فايده نداشت. بابايي يكمي بغلت كرد و آرومت كرد ولي چون  بايد ميرفت بیرون, من بغلت كردم و درحالي كه راه ميرفتم برات لالايي خوندم تا خوابت برد. الانم گذاشتمت روي پام و تكونت ميدم و هرازگاهي ميپري و يه ناله اي ميكني و دوباره ميخوابي. بميرم برات. كاشكي جون منو گرفته بودن ولي تو درد نميكشيدي كه هيچ چيز براي يه مادر بدتر از ديدن ناراحتي فرزندش نييييييست. الان كه آروووووم روي پام خوابيدي بيخوابي و خستگي از تنم رفت. من فداي تو بشم كه اینقدر صبور و مهربوني. ايشالا كه زودي خوب شي و دوباره براي ماماني و بابايي بخندي.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اینم اندازه هات در 2 ماهگی که دکتر گفت رشدت خوب بود ماشاا... وزن 5 کیلو قد 57 سانت دور سر 38

راستی مامانی امروز برا اولین بار هم برگشتی روزای قبل خیلی تلاش میکردی تا اینکارو بکنی بلاخره موفق شدی و برگشتی اونم روزی که بهت واکسن زده بودند و درد داشتی و من و بابایی رو شگفت زده کردی و خوشحال الهی من قربونت برم عسلم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

و برا شب هم با بچه ها برنامه ریزی کرده بودیم که بریم امامزاده داود برا همین وسایلامونو برداشتیم و راه افتادیم تو ماشین ما مامان بزرگ و خاله فاطی نشسته بودند. تو ماشین که اصلا اذیت نکردی یا خواب بودی و یا بازی میکردی و میخندیدی.

وقتی رسیدیم اونجا یه اتاق گرفتیم و چون هوا خیلی سرد بود زودی رفتیم توی خونه و بچه ها اونجا رو گرمش کردند و بابایی اینا هم غذارو آماده کردند بعد از شام شروع کردی به گریه کردن همه بغلت میگرفتند ولی هیش کی نمی تونست آرومت کنه اصلا آروم نمیشدی مامانی و همش گریه میکردی نمیدونم این اشکارو از کجا میاوردی که اینقدر گریه میکردی آخه من طاقتشو ندارمباد گلوتو میگرفتم گرسنه ات بود سیرت میکردم جات کثیف بود عوضت میکردم دل درد داشتی بهت عرق نعنا دادیم نمیدونم کجات درد میکرد نمیدونم شاید بخاطر واکسنت بود شاید اونجا سرد بود تو گرمت نمیشد همه کاری برات کردیم اما واقعا نتونستیم آرومت کنیم بچه ها هم اصلا نتونستد بخوابند تا صبح بیدار موندند.

تا اینکه صبح زود با خاله فاطی و مامان بزرگ راه افتادیم برگردیم و بقیه موندند. تو راه بابایی بخاری رو روشن کرد و تو هم خوابیدی و خونه هم که رسیدیم بخاری رو زیاد کردم و لحاف تشکتو گرم کردم رو بخاری و یه پتو رو گرم کردم و دور شکمت پیچیدم و خودتو رو بخاری گرفتم تا اینکه خوابیدی الهی بمیرم سردت شده بود قربوت برم مامانی میدونستم بیخودی گریه نمیکنی بببخشید مامان و بابارو که سردت شده بود و اونجا نتونستیم کاری برات بکنیم ببخشیدددددددددد. تو خوابیدی و من و بابایی هم خوابیدیم و وقتی بیدار شدیم دیدیم مامان بزرگ و خاله فاطی رفتند خونه شون.

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)