نفسنفس، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

هستی من.نفس

مهمونی برا عمه نیلوفر خونه ما

1393/5/8 23:43
نویسنده : آلیس
301 بازدید
اشتراک گذاری

سلام قشنگ مامان خوبی خانومم

 

برا خوشگل مامان تعریف کنم که برا امشب چهارشنبه 8 مرداد ماه 93 مهمون داریم عمه فرزانه اینا عمه نیلوفر اینا عمو عباس اینا بابابزرگت اینا همگی خونه ما هستند در واقع یه مهمونی برای عمه نیلوفرت گرفتیم و همه رو دعوت کردیم دور همدیگه باشیم

بابایی دستش درد نکنه همه غذاهامونو شب قبلش آماده کرده بود البته با کمک همدیگه غذاهامون ناگت و فیله مرغ. سالاد الویه. خوراک لوبیا. ماکارونی و دسر هم ژله میوه. کارامل. پودینگ و بقیه چیزا و کارای خونه رو هم انجام داده بودیم همه کارامونو کرده بودیم و برا مهمونی آماده بودیم شما هم واقعا اذیتی نکردید مارو دختر خیلی خوب و خانومی شدید قربونتون برم من الهی

امشب مهمونامون اومدند گفتیم خندیدیم در مورد عروس خانوما صحبت کردیم عمه نیلوفر هم از من تعریف کردند ایشون لطف دارند برات بگم مامانی که در مورد خیلی چیزا بحث شد.

موقع شام همه غذاشونو خوردند از بابایی تعریف کردند تشکر کردند واقعا دستش درد نکنه غذاهامون خیلی خوشمزه شده بودند بابایی هنرمندیه برا خودش هم تند کار میکنه هم سلیقه اش خیلی خوبه به بابایی افتخار کنی هاااا که این چیزارو بلدهتشویق

 

 

 

 

 

 

امشب شما خیلی شیرین کاری های قشنگی از خودتون نشونمون دادید هی الو الو میکردید حرف می زدید می رقصیدید بوس میکردید قربون اون بوس کردنات بره مامانی خوشگل من که اینقدر آرومی و اذیت نمی کنی وقتی مهمون داریم مرصی عسلمبغل

 

آخر شب دیگه مهمونا رفتند و عمه نیلوفر و عمو هومن موندند خونه ما و شما هم داشتید با عمه نیلوفر اینا بازی میکردید و  عمو میلاد هم بود و زنگ زدند به خاله ساحل اینا و خاله ساحل اینا هم اومدند برا شب نشینی.

منم از فرصت استفاده کردم دیدم فعلا شما بیداری و بچه ها باهات بازی میکنند کارای آشپزخونه مونو انجام دادم همه کارامون تموم شد و اومدم و با بچه ها مشغول صحبت شدیم و شمارو هم خوابوندم و برا فردا با بچه ها هم قرار بیرون گذاشتیم و بعدش بچه ها رفتند و ما موندیم و با عمو هومن اینا مشغول صحبت شدیم در مورد خواسته هامون انتظاراتمون از همسر از خانواده هامون در مورد همه چی صحبت کردیم و تا 4 صبح بیدار بودیم و شما هم دوبار بیشتر بلند نشدید برا شیر خوردن.

بابایی گرسنه شده بود و ما هم همینطور و غذاهارو آوردیم و دور هم خوردیم و حسابی به همه مون چسبید و اون شب کلی خندیدیم و حرف زدیم و بعد خوابیدیم.

 

پسندها (2)

نظرات (0)