اومدن عمه نیلوفر از هلند
سلام دختر ناز مامان
امروز 20 تیر ماه 93 صبح زود از خواب بیدار شدیم و آروم و بی سروصدا جاتونو عوض کردم و لباس قشنگی هم تنتون کردم و موهاتونو هم زیتون زدم و گذاشتمت تو تختت تا بخوابی بابایی هم رفتند گل فروشی تا دسته گلی رو که سفارش داده بودند اونو تحویل بگیرند و بیایند دنبالمون و منم زودی کارامو کردم و آماده شدم و لباسامو پوشیدم و وسایل شمارو هم تو ساک گذاشتم و منتظر بابایی شدم و بابایی اومدند و شمارو گذاشتم تو کرییرتون تا بخوابید و با هم رفتیم فرودگاه برا استقبال عمه نیلوفر و عمو هومن
تو فرودگاه بغل همه می رفتید و همه هم قربون صدقه تون می رفتند الهی قربونت برم من که اینقدر آروم و ناز شدید و غریبی هم نمی کنید و همه هم عاشقت می شوند
نیم ساعتی اونجا منتظر موندیم چشم انتظاری خیلی سخته مامانی تا اینکه عمه نیلوفر و عمو هومن اومدند و این لحظه خیلی غم انگیز است وقتی یه مسافری به آغوش خونواده اش برمیگرده اونم بعد از سالها انتظار یاد خودم افتادم که وقتی میرم شهرستان پیش خونواده ام اون لحظه دلم برا همه تنگ شد وای چقدر بده وقتی از دیارت از خونواده ات دوری خیلی سخته تنهایی غربت وووووووو ..........
خوب بلاخره اومدند و همه گریه و خندان از دیدن اون دوتا مسافر خوشحال شدند و با همه روبوسی و احوالپرسی و تشکر و بعد به راه افتادیم و عمو هومن با خونواده شون رفتند خونه خودشون و ما هم رفتیم خونه عمو عباس بابای نیلوفر جون. تو ماشین ما عمو عباس نشستند و تا برسیم کلی حرف زدند از همه چی و منم با شما بازی میکردم یا بیرون نگاه میکردیم و شما با همه بای بای میکردید
تا اینکه رسیدیم خونه بازم تو خونه همه شمارو بغل میکردند و باهاتون بازی میکردند و شما هم که خدای دلبری شدی کلی آدم مهم برا خودت شدی هااااااا تازه بله گفتن و الو الو گفتن هم یاد گرفتی که همه وقتی میشنیدند کلی خوششون می اومد که تو داری بله میگی الو الو میکنی و کلی شیطونی کردی و حرف زدی و ذوق کردی و برا خودت آواز خوندی و عمه نیلوفر هم هی قربون صدقه ات میرفت خداییش خیلی دوست داره هاااا و همه می گفتند رفتید خونه حتما براش اسپند دود کنید یادتون نره الهی قربون اون بله گفتنات شیرین کاری هات برم من مامانییییییییییی
خوب عمه نیلوفر از هلند و شرایط اونجا و در مورد همسرشون خونواده شون کلی حرف زدند و در مورد عمل بینی شون که میخواد تو این مدت که ایرانه بینی شو عمل کنه و خوبه یادم بود که بهش گفتم ناخن نکاره چون میخواست ناخن بکاره و گفتم اول بینی تو عمل کن بعد چون تو اتاق عمل بالا پایین بودن فشار رو از رو ناخن تشخیص میدهند و اونم خیلی خوشحال شد که بهش این موضوع رو گفتم آخه برا دنیا اومدن شما تجربه شو داشتم مامانی برا همین.
دور هم گفتیم خندیدیم و نهارمونو خوردیم و کلی هم بهمون خوش گذشت و از دیدن عمه نیلوفر هم کلی خوشحال شدیم و بعداز ظهر ساعت 5 اینا از همه خداحافظی کردیم و راهی خونه مون شدم.