نفسنفس، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

هستی من.نفس

سفر به خوی

1393/4/14 0:30
نویسنده : آلیس
301 بازدید
اشتراک گذاری

نفس مامان خوبییی

 

برا نفس خودم بگم که امروز دو روزه که کارامونو کردیم و لباسامونو کادوهامونو تو ساکمون گذاشتیم و اونارو بستیم و مامانی هم همه کارای خونه رو انجام داده همه جارو تمیز و مرتب کرده تا اگه برا بابایی مهمونی اومد خونه تمیز و مرتب باشه.

امروز شنبه 24 خرداد ماه 93 برا ساعت 6 بعداز ظهر بلیط هواپیما داشتیم و از صبح همه کارامو کردم و بابایی که از بیرون اومدند گفتد که ماشین دیگه خریدند خوشحال شدم و بهش تبریک گفتم و نهارمونو خوردیم و کلی با شما بازی کردند و شمارو حموم هم بردند و بعدش همگی آماده شدیم و بابایی ساک هارو برد گذاشت تو ماشین و با ماشین جدیدمون راهی فرودگاه شدیم

خوب خدارو شکر که بابایی دوباره بعد از چند روز از فروختن ماشین قبلی مون ماشین دیگه ای گرفته تا وقتی که ما نیستیم بیرون بره بگرده بهش خوش بگذره و تنهایی حوصله اش تو خونه سر نره

تو فرودگاه کارامونو کردیم و کارت پرواز گرفتیم و از بابایی خداحافظی کردیم دلم براش تنگ میشد اما خوب چاره ای نداشتیم و رفتیم منتظر نشستیم. الهی قربونت برم که دلبری میکردید و همه ازتون خوششون می اومد و می اومدند بغلتون میکردند و باهاشون به زبون خودت حرف می زدی و دلبری میکردی و اونا هم خوششون می اومد

وای موقع ساعت پرواز اعلام کردند که هواپیما تاخیر داره و ما باید منتظر می موندیم و مامان بزرگ اینا هم هی تماس می گرفتند که چی شد راه افتادیم یا نه و منم میگفتم نه هنوز و به خاله هانیه اینا هم زنگ زدم که تو جاده آروم بیایند عجله نکنند آخه خوی باز هواپیما نداشت و باید می رفتم ارومیه و اونا داشتند می اومدند ارومیه تا منو ببرند الهی قربون خواهر خوبم برم مننننن

بلاخره ساعت 8 اینا رفتیم سوار هواپیما شدیم تو هواپیما شما شیر خوردید و خوابیدید و منم با خانومی که معلم تاریخ بودند و خونواده اش ارومیه زندگی میکردند و خودشم تو تهران باهاش مشغول صحبت شدیم و برا شام هم جوجه آوردند با بقیه مخلفات

ساعت 10 اینا رسیدیم ارومیه وای شما هم بیدار شدید و بعد از کمی معطلی پیاده شدیم و رفتیم داخل. خاله عمو رضا بچه ها هم اومده بودند بعد از سلام و احوالپرسی شمارو تحویل اونا دادم و با نیما رفتیم ساک هامونو برداشتیم و اومدیم و رفتیم سوار ماشین شدیم وای چقدر ار دیدن اونا خوشحال شدم الهی قربون سویل جون بره خاله چه بزرگ و نمکی شده نیما چه بزرگ و آقا شده برا خودش قربونش برم من تو ماشین همش با نیما بازی میکردی و ما هم مشغول صحبت شده بودیم تقریبا یه ساعتی تو راه بودیم و بعد رسیدیم خوی و رفتیم خونه مامان بزرگ.

وای مامان بزرگ چقدر از دیدن ما خوشحال شد مارو بغل کرد و بعد از کلی روبوسی و ااحوالپرسی رفتیم داخل اما دیگه خاله اینا خسته شده بودند و تشکر و خداحافظی کردیم و رفتند خونه شون و ما هم با مامان بزرگ کلی حرف زدیم تا اینکه خاله نازی و فرحان کوچولو از بیرون اومدند وای خاله نازی چقدر از دیدنمون خوشحال شد چقدر دلم برا همکلام کوچک زندگیم تنگ شده بود جقدر قربون صدقه ات می رفتبوس دلش برات خیلی تنگ شده بود خیلی مامانی وای چرا اینهمه ازشون دور شدم چقدر دوری تنهایی غربت سخته چقدر دردناکهگریه

اون چند هفته ای که اونجا بودیم خیلی بهمون خوش گذشت شب ها با خاله نازی اینا می رفتیم پارک و شما و فرحان کوچولو سوار چند تا وسیله بازی میشدید و کلی هم خوشحال می شدی الهی قربونتون برم که اینقدر بازی دوست داری و وقتی سوارشون میشی آروم و خانوم مشینی و تکون هم نمی خوری و کلی می خندی و خوشحال میشیخنده

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

راستی برا اولین بار خودم شمارو بردم حموم  و کلی هم آب بازی کردیم و شما هم آروم و خانوم بودید و گریه هم نکردید مرصی عزیزم بوس

روزا هم کلی با فرحان کوچلو بازی میکنی و شیطونی و همش سمت تلویزیون میرید و میزشو تکون میدید و ما هم حواسمون باید باشه که نکنه تلوزیون بفته. فرحان کوچولو هر جا میره تو هم پشت سرش میری و به اون نگاه  کردی و از پله بالا رفتن هم یاد گرفتی و همش میری از پله ها بالا و باید منم همش مراقبت باشم که نیفتی و هراز گاهی میری زیر میز غذاخوری و زیر صندلی ها گیر میکنی و نمیتونی بیای بیرون و گریه میکنی و باید بیاییم از اونجا بیاریمت بیرون آخه قربونت برم من یکی نیست بگه اونجا چیکار میکنی دخمل خوشگل من و بیشتر وقتا براتون کارتون حسنی رو می گذارم و مشینید نگاه میکند و با آهنگ هاش می رقصید دست می زنید

امان از دست فرحان کوچولو که دلش میخواد همش موهاتو بکشه و منم دعواش میکنم که تکرار نکنه اما با صدای بلند دعواش نمی کنم هاااا که خاله ناراحت نشه آخه بچه است دیگه نمی فهمه که و با خنده و شوخی بهش میگم که دیگه اذیتت نکنه اما همش دورو برت بود که باهات بازی کنه و بعضی وقتا هم می اومد سمتت تا بغلت کنه اما انگاری شما می ترسیدی و فرار میکردی که نکنه موهاتو بکشه فدات بشم من مامانیییییی

دایی جون و زندایی و عرشیا کوچولو رو هم که هر روز میدیم و چقدر باهات بازی میکردند و چقدر دوست داشتند و هربار که لباس نو تو تنت میدیدند میگفتند وای چقدر بهش میاد چقدر این لباس عوض میکنه هربار میبینیمش یه لباس دیگه تنشه وای چقدر ناز و خوشگله داییته دیگه دوست داره چیکار کنیم خوب

خاله هانیه اینارو هم هرو روز می بییینیمشون و دور هم جمع میشیم و می گوییم و می خندیم وای وقتی دور هم هستیم چقدر بهمون خوش میکذره اما حیف که باید برگردیمدلشکسته

بابابزرگ هم اومده بود خوی شمارو هم دیدند خیلی هم دوست داشتند و کلی هم باهاتون بازی میکردندبوس

مهمونی هم که دعوت میشدیم و می رفتیم و شما هم آروم و خانوم تشریف داشتید و با خودتون بازی می کردید بی سروصدا و همه هم خوششون می اومد

خوب روزای آخر شما مریض شدید تب هم کردید و با خاله بردیمت دکتر میدونستم داری دندون درمیاری ولی چون قبلا عفونت داشتی میترسیدم نکنه دوباره عفونت داشته باشی و برا همین دکتر برات آزمایش نوشت که خیالمون راحت شه دو روز تبت خیلی بالا بود همش پاشوره ات میکردم با تب سنج تبتو اندازه می گرفتم و همش بیحال بودی و تو بغلم بودی امروز صبح ادرارتو گرفتم و زودی دادم به خاله تا ببره آزمایشگاه خاله رو از خواب شیرین بیدارش کردم  و برد تحول داد و برگشت و گفت که جواب برا پنج شنبه آماده میشه و باز باید دعا دعا کنم و انتظار بکشمممممم چقدر انتظار بده چقدررررررمتنظر

امروز پنج شنبه با مامان بزرگ و زنداییی رفتیم بیمارستان و مامان بزرگ چون مریض بود رفت دکتر و من و زندایی هم رفتیم جواب آزمایشتو گرفتیم جواب منفی بود خدارو شکر عفونت نداشتی و چون سرماخوردگی داشتی رفتیم پیش دکتر با کمی معطلی نوبتم شد و رفتم داخل جواب دیدند و برا سرماخوردگی ات هم شربت نوشتند و رفتیم داروهاتو گرفتیم و دعا دعا میکردم خوب شی تا برمیگردیم بابایی هم سرما نخوره و از اونجا هم رفتیم مغازه زنمو مریم تا برا خودم کمی خرید کنم اونجا خیلی گرم بودخسته و شما هم خیلی گرمت شده بود و برا همین وقتی از آب خنک بهت دادم خیلی خوشت اومد و کلی آب خوردی و خنک شدی قربونت برم من که تو مغازه گرمت شده بودد.

در کل خیلی بهمون خوش گذشت خیلی و قربون شا هم برم که تو این چند هفته مامانی رو اذیت نکردید

روز جمعه 13 تیر ماه 93 هم که بلیط برگشت داشتیم از قبل وسایلمونو جمع کرده بودم و ساکمون آماده بود همه کارامونو کرده بودیم و و از صبح هم یا مامان بزرگ گریه میکرد و یا خاله نازیگریه و همش خاله رو دلداری میدادم که بازم میاییم شما هم میایید خیلی زود همدیگه رو میبنیم و از این حرفااااااا و بدجوری دلم گرفته بود دلم برا همه چی تنگ میشه دوباره خدایا کمکم کن تا بتونم تحمل کنم این دوری رو و ساعت 2 اینا از همه خداحافظی کردیم با چشای گریون راهی شدیم.

با دایی و زندایی و مامان بزرگ رفتیم تبریز که از اونجا بریم تهران تو راه همش دلتنگ بچه ها بودم به تنهایی و غربت فکر میکردم که باز تنها شدم باز باید برگردم تو تنهایی هام وای مامانی تورو راه دور نمیگذارم بری خیلی سخته مامانی خیلیگریه تو راه هم بهمون خوش گذشت آخه چون شما من مامان بزرگ مریض بودیم عرشیا کوچولو ماسک زده بود که مریض نشه اونقدر از دست کاراش خندیدیمخنده فیلمیه برا خوش جیگر عمه است الهی قربونش برم منننننبوس

و بلاخره رسیدیم فرودگاه وسایلمونو برداشتیم و مامان بزرگ یه جعبه شیرینی برا بابایی که خیلی دوست داره گرفت و ساک هامونو تحویل دادیم و از همه تشکر و خداحافظی کردیمبای بای و رفتیم سوار هواپیما شدیم دلم برا مامان بزرگ خیلی تنگ میشهمحبت مامانی خیلی مهربونه برامون همه چی برامون گذاشته تا ببریم خونه مون استفاده کنیم و بخوریم دستش درد نکنه چقدر زحمتش دادیم الهی قربون اون اشکاش برم منبوس قربون شما هم برم من که کمتر میتونی اونارو ببینی ببخشید دیگه مامانی راهمون دوره آخههههغمگین

تو هواپیما جامونو عوض کردند آخه نگذاشتند دوتا بچه پیش هم بشینند والا اگه پیش هم بودید کلی بازی میکردید و رفتیم جای دیگه نشستیم که دوتا آقا کنارمون نشسته بودند یکی پیر و یکی میانسال اون آقا گفت موهاشو سامورایی کردی که و همه کلی خندیدندخنده تورو بغل کردند و همش باهات بازی کردند براشون حرف زدی دست زدی رقصیدی بلاخره کلی سرگرمشون کردی و خیلی دوست داشتد قربونت برم من اینهمه دلبری میکنی تو دختر و بلاخره رسیدیم و ازشون خداحافظی کردیم و رفتیم سمت بابایی بعد از سلام و احوالپرسی و روبوسی بابایی کیف مامان و کیف دستی و شمارو بردند و منم رفتم ساک هامونو تحویل بگیرم تو ماشین باربی رو هم دیدیم و با بابایی کلی حرف زدیدم و از سفرمون و خاطرات اونجا برا بابایی تعریف کردیم و تا اینکه رسیدیم خونه مون و اونشب دلم خیلی گرفته بود و همه مون خسته هم بودیم و زود خوابیدیم

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)