نفسنفس، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

هستی من.نفس

*اولین عروسی که رفتی*

1392/7/25 0:07
نویسنده : آلیس
249 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر نازم دختر قشنگم

 

امروز درست یک ماه و نیم میشه که بدنیا اومدی و زندگیمونو شیرین کردی.

عسل مامانی امروز که از خواب بیدار شدم بغلت کردم و باهات حرف میزدم که شما هم بهم نگاه میکردی و میخندیدی و با دقت نگاهم میکردی و دهنتو باز میکردی و اووووووو میکردی الهی قربونت برم که هر لحظه با دیدنت دلم از عشقت میلرزه امروز برا عروسی پسر خاله بابایی هم دعوت بودیم از صبح بابایی خونه نبود و تدارکات عروسی بعهده بابایی بود و برا همین من و شما تنها بودیم الهی فدات بشم که امروز مامانی رو اذیت نکردی دختر خوبی بودی و همش با مامانی بازی میکردی و برا همین منم همه کارامو تونستم انجام بدم خودم آماده بشم دخترمو آماده کنم. عصری منتظر عمو میلاد بودیم که اومد و خونه ما آماده شد و راه افتادیم و رفتیم دنبال خاله ساحل دختر خاله بابایی که عروسی داداشش بود وای که چقدر تو راه از دست این عمو جونت خندیدیم آخرشم جریمه اش کردند شیشه های ماشینش دودی بودند صدای آهنگشو زیاد کرده بود در واقع خیلی بهمون خوش گذشت خیلی شما هم تو بغل مامانی خوابیده بودید تو اون سر و صدا تا اینکه رسیدیم. عروسی خونه مامان بزرگ بود در واقع تو پارکینگ خونه اون شب اصلا اذیتمون نکردی و همش خواب بودی و یا وقتی هم که بیدار بودی وسط تو بغل این و اون می رقصیدی ایشالا که به جیگر مامان هم خوش گذشته باشه

 

 

 

 

 

 

دنیای مامان از نگاه کردن بهت هیچ وقت سیر نمیشم از خدای مهربون میخوام همیشه شاد و سلامت باشی گل قشنگم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)