نفسنفس، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

هستی من.نفس

1 ماهگیت مبارک

1392/6/30 23:12
نویسنده : آلیس
2,684 بازدید
اشتراک گذاری

 

عسسسسسسسل مامان

 

 

 

 

 

 

تولد یک ماهگیت مبارک خانومی

 

 

 

 

 

باورت میشه امروز یک شنبه 30 شهریور 92 شما دختر گل مامان ١ ماهه زمینی شدی و اومدی توی قلب من و بابایی؟

١ ماهه زندگی منو و بابایی رو رنگ عشق و محبت و تازگی دادی.

اونقدر به وجودت عادت کردم که انگار ١٠٠ ساله باهمیم.

این یه ماه هم اصلا اذیتم نکردی و دختر خیلی آروم و صبور و مظلوم و مهربونی بودی. اینم عکسای تولد ١ ماهگیت خونه مادربزرگ: (ببخش خواب بودی ازت عکس گرفتیم!)

 

 

 

 

 

 

 

پیشرفتهای ماه اول

گلکم روزای اولی که به دنیا اومده بودی خیلی آروم و بی سر و صدا بودی. اکثرا خواب بودی و شبا باید به زور برای شیر خوردن بیدارت میکردیم! اما کم کم شناختت از محیط بیشتر و بیشتر شد... چشمات قویتر شدن... بویاییت حساستر... کم کم نگاهاتو میدیدم که میچرخن اگرچه خیلی محدود و ضعیف...

از هفته سوم تولدت درست وقتی خوی بودیم شب بیداریات شروع شد... اول ساعت 5 یا 6 صبح بیدار میشدی یه ساعتی بیدار بودی و شیر میخوردی و با من یا مامان بزرگ بازی میکردی و بعد میخوابیدی تا 10 یا 11... اما کم کم ساعتایی که خواب بودی کم شد!

از خوی هم که برگشتیم دلدردات شروع شد متاسفانه و از اون به بعد حتی وقتاییم که خوابت میاد بیداری و داری به خودت می پیچی... همش با خودم میگم کی میشه ببینم بچم یه خواب راحت و بدون درد بره الهی مامان بمیره واسه فرشتش.

خلاصه اینکه شروع کردی به شناخت افراد و صداها... من و بابایی رو کامل میشناسی. جالبتر از همه نگاهاته که دائما دنبال همه چیه!

اخلاقت فعلا خیلیییییییییییی شبیه خودمه! وقتی میگیریمت توی بغل سریع سرتو میگیری عقب و اصلا دوست نداری سرتو بذاریم روی شونمون... دلیلشم اینه که میخوای هم کسی که بغلت کرده رو ببینی هم محیط اطرافو! همه میگن منم دقیقا همینطوری بودم!!! 

خنده های خوشگلی تحویلمون میدی مخصوصا واسه بابات خیلی ناز میخندی ولی عوضش اون نگاهی که وقتی داری شیر میخوری تو چشای من میکنی تا حالا هیییییییشکی ندیده اون صدایی که واسه من درمیاری واسه هیشکییی در نمیاری وای، وقتی داری شیر میخوری دستتو میارم روی لبم بوسه بارونش میکنم توام صداهای خاصی در میاری و دستتو روی لبم باز و بسته میکنی و من میمیرم برات...

این روزا عاشق اینی که توی بغل بگیریمت یجوری که روت به بیرون باشه و توی خونه بچرخونیمت... توام حسابیی همه چیزو برانداز میکنی و دقت فراووون میکنی! 2 تا چیز خیلی توجهتو جلب میکنن، یکیش عکس من و بابات روی دیوار و یکیشم تصاویر تلویزیون!

از همون روزای اول واست موزیک میذاشتم(همونایی که توی بارداریم دائما برات میذاشتم)و توام کاملا گوش میکردی انگار کاملا میشناختیشون. الانم میذاریمت توی گهوارت و هربار یکی از صداهایی که پخش میکنه واست میذاریم. اکثر مواقع با صدای آهنگ ها آروم میگیری و میخوابی از پتو و کلاه متنفری! هر کاری میکنی تا ازشون راحت شی!

روزای اول تعویض پوشکو دوست نداشتی اما الان عاشقشی! تا بازت میکنم شروع میکنی به صداهای عجیب درآوردن و دست و پاتو تکون میدی حموم که هیچی! عاشقشییی همه میگن بایدم دختر همچین بابایی آب دوست باشه! واقعانم همینطوره! 

حسابییی باهات کلمه آغون و جیگرو کار کردم و میکنم! اولش سختت بود و جیغ میزدی و گریه میکردی اما الان قشنگ غ رو میگی حتی گاهی آغون تند میگی. یه چیز دیگه ام که زیاد ازت شنیدم کلمه انگا هست!

دوبار تا حالا به پیشنهاد دوستان روی شکمت خوابوندمت تا شاید دلدرت بهتر بشه...اول پاهاتو توی شکمت جمع کردی! البته به زور و سختی! بعدم دستاتو مشت میکردی و زور میزدی... نهایت تلاشتو میکردی که سرتو برداری و هر دو بارم موفق شدی ولی با صورت روی زمین میذاشتی... آفرین دخترم همین که تلاشتو میکنی کافیه حتی اگه پایانش موفقیت آمیز نباشه... گرچه هنوز واسه موفقیت تو این امور خیلیی زوده.

از هرجاییم که صدات بزنیم به سمت صدا بر میگردی... این قدرتتو مدیون تمرینات شنوایی هستم که تو دوران جنینی باهات کردم از امشبم دارم ساعتای شیر خوردن و خوابیدنتو تنظیم میکنم! امیدوارم موفقیت آمیز باشه... البته سخت به نظر میرسه... دوست دارم عروسک دوست داشتنی مامان 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)