نفسنفس، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

هستی من.نفس

نامزدی عمه نیلوفر و تولد یک سالگی نفس جون و بابا محمد

1393/5/30 10:12
نویسنده : آلیس
364 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفس مامان خوبی خانومم

 

امروز صبح که از خواب بلند شدیم شما با عروسک هاتون بازی کردید و منم کارای خونه مونو انجام دادم لباس خودم و بابایی رو آماده کردم و همینطور لباس شمارو......... و برا خوشگلم بگم که امروز برا تولد شما هم از آتلیه وقت گرفتم تا شمارو ببریم آتلیه ازتون عکسای خوشگل خوشگل بندازند. راستش مامانی فکر کردم اینجوری بهتره که تا 5 سالگی هر سال ببرمت آتلیه تا برا روز تولدت ازتون عکس بندازیم و 5 ساله که شدی برات جشن تولد مفصلی بگیریم که هم بتونی قشنگ برقصی و هم ژست های خوشگلی بگیری برا عکس و فکر کنم شما دختر گلم با مامانی موافقی

امروز ظهر برا ساعت 1:30 هم وقت آرایشگاه دارم برا همین کارامو که کردم زودی آماده شدیم و با کیمیا جون رفتیم آرایشگاه که اونجا شمارو نگه داره وقتی اونجا رسیدیم چند نفری بودند کاراشون که تموم شد زهره جون مامانی رو صدا کرد تا آرایش صورتمو شروع کنه ولی مامانی شما تو بغل کیمیا جون نموندید و اومدید رو پاهای مامانی نشستید و شروع  کردید به صحبت کردن با زهره جون شما حرف می زدید اونم با زبون خود شما بهتون جواب میدادند حتی یه بار که زهره جون گفتند اینقدر تکون نخور مجبور شدم شمارو بغل کیمیا جون بدهم اما انگاری کلی ناراحت شدی و گریه کردیدگریه و کیمیا جون که شمارو بغل کردند اونجارو گذاشتی رو سرت و اومدی تو بغل خودم الهی من قربوت برمبوس که اینقدر زود ناراحت و دلخور میشیدلشکسته

اونجا کلی دلبری میکردی کلی شیرین کاری قربونت برم منبوس که اینقدر شما دوست داشتنی هستید همه اونجا ازتون خوششون اومده بود و می گفتند حتما برات اسپند دود کنم تو خونه

کیمیا جونو فرستادم که بیاد خونه شون آخه با مامانش باید می رفتند دکتر و به بودنشم احتیاجی نبود آخه دیگه شما تو بغل مامانی بودید و تو بغل هیش کی نمی رفتید.

موهای مامانی رو هم درست کردند و بابایی اومدند دنبالمون آخه بابایی رفته بود کیک تولدتونو تحویل بگیره آخه شب قبلش با بابایی رفتیم تا براتون کیک تصویری سفارش بدم و عکسی رو که روز به دنیا اومدنت با بابایی تو بیمارستان انداخته بودید روی کیک زدند خیلی هم خوشگل شده

بعد از تشکر و خداحافظی اومدیم با بابایی خونه بابایی گفتند خوب شدی و کارامونو کردیم و پوشک شما و لباساتونو عوض کردم و شمارو هم آماده کردم و مامان بزرگ هم اومدند و با آتلیه هم هماهنگ کردم و رفتیم آتلیه کمی دیر کردند اما بلاخره اومدند و رفتیم داخل. بعد از سلام و احوالپرسی عکاسه کارشونو شروع کردند شما اون روز نخوابیده بودی خواب آلود و کمی اذیت کردی مارو راستش برا شما هم سخت بودخسته که هی لباستو کفشتو و گل سرتو عوض کنیم هم اونجا گرم بود و هم جاش تنگ و شلوغ بود و شما هم نخوابیده بودی چون اگه شما ظهر نخوابید تا شب مارو اذیت میکنی ولی بلاخره عکساتو انداختیم و تموم شدند خیلی هم خوشگل شدند جیگر مامان

اولین عکس با کیک تولدتون انداختیم

 

 

 

 

 

 

جشنجشنجشنتولد تولد تولدت مبارک نفس جونجشنجشنجشن

جشنجشنجشنتولد تولد تولدت مبارک محمد جونجشنجشنجشن

 

 

 

ایشا... صد ساله بشوید و بهترین هارو براتون آرزو دارم

 

بعد از خداحافظی اومدیم خونه مون شما گرسنه بودید بهتون شیر دادم خوردید و لباستو هم آروم تنتون کردم و   گذاشتیمت تو کرییرت تا آروم بخوابی. عمو میلاد هم اومدند و خونه ما آماده شدند و کارامونو کردیم و چند تا عکس هم انداختیم و عمو میلاد هم رفتند تا با بابابزرگ بیایند و ما هم با مامان بزرگ رفتیم و تا یه جایی رسوندیمشون تا برند خونه خودشون.

تو ماشین یا اذیت می کردید یا شیر می خوردید و یا با کلیدای تو ماشین بازی میکردید و ما هم یا حرف می زدیم و یا به آهنگ گوش میدادیم. بعد از یکساعتی رسیدیم و وسایلامونو کنارمون زیر صندلی گذاشتیم و با زنمو ناهید و عمو عباس اینا و خونواده عمو هومن هم سلام و احوالپرسی کردیم و نشستیم و مشغول خوردن میوه و شیرینی شدیم چون واقعا گرسنه بودیم نهار هم نخورده بودیم و شما هم رو میز نشسته بودید و با میوه ها بازی میکردید.

همه مهمونا اومدند و بلاخره عروس خانوم و آقا دوماد هم اومدند سلام و تبریک و شما هم داشتید اذیت میکردید که شمارو بردم گوشه حیاط تا بهتون شیر بدم و دور از سروصدا بخوابی که خوابتونم برد و بابایی هم با بقیه می رقصیدند و منم شمارو بردم گذاشتم تو کرییرتون و خوابیدید و خودمم پیش مهمونا رفتم و شروع کردم به رقصیدن خیلی رقصیدیم و خیلی هم بهمون خوش گذشت و شما هم خواب بودید تا اینکه بابابزرگت اومدند و میخواستند شمارو بیدار کنند که گفتیم بیدارش نکنید تازه خوابیده بذارید یه نیم ساعتی بخوابه و اونم بیدارتون نکردند عمه فرزانه اومدند دیگه طاقت نیاوردند و شمارو بیدار کردند که خدارو شکر تو بغل همه می رفتید و اصلا هم اذیت نکردید و ما هم همش وسط بودیم و می رقصیدیم

مامانی امشب خیلی بهمون خوش گذشت شما هم مامان بابارو اذیت نکردید و بقیه هم دستشون درد نکنه که شمارو بغل میکردند و با شما بازی میکردند مرصی از همه

برا شام شوید باقالی با گوشت و زرشک پلو با مرغ بود که خوشمزه شده بود خوردیم و اینم کیکشون

 

 

 

 

 

 

 و بعد با عروس و دوماد خداحافظی کردیم و از همه هم همینطور و برگشتیم سمت خونه مون. تو راه بابایی نگه داشتند من برا خودم یه مانتو خریدم که خیلی خوشگل بود و بعد رسیدیم خونه مون. بابایی به بابابزرگ اینا زنگ زد تا بیایند از کیک تولدتون بهشن بدیم و اونا هم بعد از ما اومدند و بابایی هم بهشون کیک داد و حتی به کیمیا اینا هم زنگ زدم بیدار بودند و به اونا هم دادیم نوش جانشون و بقیه رو هم گذاشتیم تو یخچال تا هر کی میاد خونه مون بخورند. و پوشک شمارو هم عوض کردم و لباساتونو هم همینطور شیر خوردید و خوابیدی و حتی بابایی هم خسته بود و خوابید و من موندم و خونه بهم ریخته که بلند شدم و لباسامونو جمع کردم گذاشتم سر جاشون لباسای شمارو که برا آتلیه بردم که خیلی بودند و همه رو گذاشتم تو کمدت و وسایل خودمونو جمع و جور کردم و آشپزخونه رو هم تمیز کردم که واقعا بهم ریخته بودم و ساعت 5 اینا دیگه خسته شدم و خوابیدم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)