اولین چهارشنبه سوری نفس جون

سلام خانومی

امروز سه شنبه 27 اسفند ماه 92 قرار شد که برا چهارشنبه سوری عصری بریم خونه خاله زهرا اینا و قرار شد که شب هم خاله پویه اینا بیایند. شما امروز بازم اذیت میکردید برا همین وقتی رسیدیم اونجا فقط دعا دعا میکردم امشب آروم باشی و با خودت بازی کنی تا اونا هم ناراحت نشوند و خدارو شکر خیلی آروم بودی و با خودت اسباب بازیت یا با آرتین بازی میکردی و فقط برا گرسنگی یه صداهایی در می آوردی که بهت شیر بدم چه خوشگل و بامزه شیر می خوری یا به هرکی که حرف میزه گوش میدی یا اینکه با من و خودت میخوای بازی کنی و با بازی شیر بخوری.

اونشب قرار شد که بریم شمال برا تعطیلات عید برا همین ما هم برا سفرمون برنامه نوشتیم لیست غذاها وسایل لازم برا خودمون برا غذا و چیزای دیگه واقعا اگه ما آدما همه کاری رو از رو برنامه انجام بدیم چه خوب میشه و قرار شد خاله پویه اینا هم که میاند نظرشونو بدهند.

عصری آماده شدیم و برا چهارشنبه سوری بیرون رفتیم وای چه صداهایی صدای ترقه فشفشه ترسناک بود اما خیلی خوش گذشت اما شما همش خواب بودید و چیزی رو ندیدید و بعد اومدیم خونه و بعد از شام که خاله اینا اومدند باهاشون رفتیم بیرون و کلی آتیش بازی راه انداختند چه صداهایی راستی یه بالن هم فرستادند هوا آرزو کردیم و رفت اون بالا بالاها.

آخرین سه شنبه سال خورشیدی را با بر افروختن آتش و پریدن از روی آن به استقبال نوروز می رویم

سرخی تو از من ، زردی من از تو

جشن باستانی چهارشنبه سوری مبارک