سیزده ماهگی نفس مامان

سلام عزیزم

این ماه سیزده ماهه شدی مبارک باشه نفسم.

برات بگم که مگه میشه شما یه لحظه یه جا بشینیییییی آروم هستی هااااااااا ولی گاهی حس میکنم نمیتونم از پست بربیام آخه هر روز که بزرگتر میشی وروجک بازی هات بیشتر میشه. خوابت بهتر از قبل شده گوش شیطون کر شبا فقط برا شیر خوردن بیدار میشی روزا هم وقتی خوابی باید سکوت مطلق باشه وگرنه از خواب بیدار میشی و یه کم ازت تعریف کنم مهربونی و اجتماعی هستی خیلی راحت بغل همه میری اولش کمی غریبی میکنی ولی بعد دوست میشی و کلا خوشرویی. عاشق جمعی و سروصدا رو دوست داری کلا راستشو بخوای به قدری شیرین و دوست داشتنی هستی که با خستگی زیاد از بودنت و داشتنت لذت میبرم.

یک ثانیه یک لحظه دست از فعالیت و تکاپو و سرک کشیدن از یه اتاق به اتاف دیگه و بدست آوردن تجربیات جدیدتر برنمیداری. معنی خداحافظی رو متوجه میشی و فورا بای بای میکنی. وقتی میخوام بلوزتو بپوشونم سرتو خم میکنی و دستاتو میگیری و وقتی میخوام دربیارم دستاتو میبری بالا برای شلوارت هم همینطور پاهات رو بلند میکنی ولی کلا لباس پوشیدن دوست نداری و تا لباستو درمیارم عوض کنم میدویی میری که نپوشی. پوشکتو بستن هم شده وای مصیبت وای مگه می زاری. عاشق بچه هایی و موزیک و نی نای خیلی دوست داری. خیلی حموم دوست داری و تا میبینی درش بازه میدویی سمتش و اما از اینکه آب بریزه رو سرت خوشت نمیاد. هنوز تنهایی راه نمیری اما یه جارو میگیری مث میز دورتادورش راه میری و چه ذوقی هم میکنی. با سرعت نور چهار دست و پا میری و خسته که میشی چند لحظه سرتو میزازی رو زمین و دراز میکشی و بلند میشی و باز میری. میگیم ناز کن بوس کن ناز میکنی بوس میکنی و اگه بخوای ابراز احساسات بکنی میخندی. وقتی میخوای بری سراغ چیزایی که از قبل بهت گفتیم دست نزن اول با شیطنت نگاهمون میکنی و وقتی نه میشنوی خودتم سرتو تکون میدی اما باز کار خودتو میکنی!.... گاهی نمی فهمم این کارایی رو که میکنی کی از کجا و از کی یاد گرفتی... گاهی هم فکر میکنم سرعت بزرگ شدنت اونقدر زیاده که من بهت نمیرسم و این خیلی بده...

قربون اون غذا خوردنات با این کثیف کاری هات

ببین جه جوری داری بیسکویت میخوری الهی الهی اونجوی نگاه نکن

وای داری چیکار میکنی مامانی کشوهارو ریختی بیرون خودت رفتی نشستی اون تو

نگاه چه جوری داره زردآلو میخوره وای وای وای

خانومی کجا داری یواشکی میری